Saturday, September 29, 2007

آقای خاتمی , آیا شما از بازماندگان قادسیه هستید؟

آقای خاتمی , آیا شما از بازماندگان قادسیه هستید؟

چندی پیش جمله ای از خاتمی دیدم که در نگاه اول از زاویه حقیقت تاریخی به آن نگاه کردم . مثلن اینکه مفاد عهد نامه امام حسن چه بوده است که مطالب مربوط در پا نوشت ها موجود است. ولی بعدن پرسشی در ذهنم یافتم. جمله خاتمی این است : م

« اگر امام حسن (ع)صلح نمي كرد مسير اسلام منحرف مي‌شد»

اگر امام حسن صلح نمی کرد براستی چه اتفاقی می افتاد؟ اگر امام حسن دست به شمشیر می برد, تاریخ چگونه می شد و چه بر سر اسلام می آمد که خاتمی می گوید مسیر اسلام منحرف می شد؟ اصلن مسیر اسلام چه بوده است؟م

آنچه که در نگاه اول می توان دید اینست که اگر امام حسن صلح نمی کرد, دو پارگی خلافت تازه تازه تاسیس اسلامی که در زمان امام اول شیعیان شکل گرفته بود, عمیق تر می گشت.و اعراب معاویه با اعراب امام حسن وارد جنگ می شدند. واین جنگ های داخلی اعراب سبب تضعیف هر چه بیشتر خلافت اسلامی می گشت. و در نتیجه این تضعیف شدن داخلی سرزمین های فتح شده توسط مسلمانان از جمله ایران امکان و فرصت بیشتری می یافتند که استقلال خود را باز یابند. حکومت مرکزی در خلافت اسلامی شکل نمی گرفت یا اگر شکل می گرفت آنقدر ضعیف می بود که نمی توانست پایه های خود را در سرزمین های دور دست مانند خراسان بزرگ حفظ کند. ودر نتیجه شاید آنچنه که بعد ها به دست سامانیان اتفاق افتاد زودتر و با ماهیتی بیشتر ایرانی پدیدار می گشت.م

حال از این دید گاه شاید آقای خاتمی می اندیشد که ایران بایست فتح می گشت و باید هم زیر استعمار عرب باقی می ماند چرا که مسیر اسلام اینگونه بوده است و اگر اما صلح نمی کرد اسلا م از این مسیر خود که اکنون طی کرده منحرف می گشته است. اینجا باید از آقای خاتمی پرسید آیا شما از بازماندگان قادسیه هستید؟ آیا استقلال و سر افرازی ایران را خوشتر می دارید یا اسلام را؟م

Wednesday, September 26, 2007

توهین به نظام یا توهین به ملت

توهین به نظام یا توهین به ملت

از اصلاح طلبان مطلبی امروز دیدم در مورد اینکه توهین به احمدی نژاد، توهین به ملت ایران و یا تا حدی بالا تر تحقیر ملی از آن نامبرده شده است. آیا براستی چنین است یا این یک جنجال جناحی است ؟ آیا عده ای می خواهند از احساسات مظلوم پرستانه مردم ما استفاده سیاسی بکنند؟م

سوال اینست که در چه صورتی و برای چه کسانی این توهین ، توهین به ملت محسوب می شود؟ اگر نظام ج.ا دموکراسی بود و آقای احمدی نژاد در حضور همه احزاب و رسانه ها به طور دموکراتیک انتخاب می شد ، آنگاه نماینده ملت ایران محسوب می شد و توهین به ایشان ، توهین به ملت محسوب می گشت. پس کسانی که باور داند ج.ا نظام دموکراسی نیست ، دلیلی هم نباید برایشان وجود داشته باشد که این واقعه را توهین به ملت تصور کنند. گروه دوم کسانی هستند که با ج.ا مراوداتی دارند ولی انتخابات ریاست جمهوری را مخدوش می دانستند و معتقد به تقلبات گسترده در آن بودند مانند اصلاح طلبان.بنابر این تلاش اصلاح طلبان هم برای نشان دادن مساله به عنوان تحقیر ملی یک بازی سیاسی با مصرف داخلی است. گروهی که به راستی باید آنرا توهین به خود بدانند همان اصول گرایان و حامیان دولت هستند. از آنجا که ایشان نماینده نظام است این توهین ، توهین به نظام جمهوری اسلامی بود نه توهین به ملت ایران. م

به عنوان ایرانی از دیدن این صحنه منزجر گشتم (هر چند که رییس دانشگاه حرف دلم را می زد.)نه از این جهت که توهین به ملت ایران باشد ، بلکه از این جهت که چرا بعد از ۱۰۰ سال آزادی خواهی هنوز ملت ایران نماینده خود را برای دفاع از حیثیت و شرافت خود ندارد. این صحیح است که احمدی نژاد به رای ملت ایران نیست و بنابراین توهین به ما بر نمی گردد ولی ج.ا محصول شرایط و جامعه ایرانی است. یعنی همه ما در مقابل جامعه جهانی و تاریخ مسول هستیم و باید پاسخ گو باشیم و ما نمی توانیم و نباید از خود رفع مسولیت کنیم با این عنوان که آنان نماینده ما نیستند.

داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است.

داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. م

در راستای مطلب خانه از پای بست ویران است توسط آقای کمانگیر و پا نوشت های آن، مطلب زیر نگاشته شده است. م


افتخارات ملی تا جایی که به عنوان موتور محرکه ملت در راستای استقلال و آزادی عمل کده چیز خوبی است چون کارکرد خوبی دارد. مثلن این نوع افتخارات ملی که سبب میشود درحالت اشغال، کشور روحیه خود را حفظ کند و بدنبال استقلال طلبی برود. یا مثلن وقتی ج.ا مساله حقوق بشر را آمریکایی یا غربی مطرح می کند با تکیه بر پشتوانه تاریخی خواهان همچین حقی شد. در بسیار موقعیت ها هم به عنوان سپر دفاعی برای ملت عمل می کند که در پناه آن وقتی مورد هجوم قرار می گیرند با هم متحد شوند و انسجام خود را برای دفاع حفظ کنند. (این هجوم الزامن نظامی نیست ، مثلن هجوم فرهنگی اعراب).م

ولی نکته دیگری هم هست و آن اینست که بعضی مواقع این افتخارات ملی مانند مخدر عمل می کند। ملت با افتخار کردن به آنچه که گذشتگان انجام داده اند برای خود یک حس افتخار درونی خلق می کنند و دیگر انگیزه ای برای حرکت و تلاش برای ساختن افتخارات جدید یا اعتماد به نفس در خود احساس نمی کنند. این نه تنها در ایرانیان که در بسیاری از ملت هایی که زمانی قدرت اول جهان بوده اند وجود دارد. بنگرید در یونانی ها در ایتالیا یی ها ... حد اکثر افق آرزوهای آنان می شود برگشت به همان افتخارات گذشته و با همان ارزش های گذشته. نتیجه این خیال پردازی ها هم میشود یا انفعال یا فاشیسم. در همچین فضایی فاشیسم به سرعت رشد می کند چون دامن به رویاهایی می زند که زمینه های طبیعی و منطقی آن در جامعه فراهم نیست و می خواهد راه میانبر بزند.از لحاظ روان فردی هم این افتخارات برای اشخاص بیشتر جنبه مخدر برای سرپوش گذاشتن بر کثافت هایی است که اطرافش را گرفته نه درون مایه برای حرکت و ساختن.م

این که مرز این دو حالت کجا هست یعنی چه وقت موتور محرکه یا سپر دفاعی است و چه وقت به عنوان مخدر عمل می کند کمی پیچیده است ولی به گمان من (و شاید کمان گیر) در حال حاظر این افتخارات مانند یک ترمز در حال عمل کردن است। و مانع از آن شده است که جامعه ما کثا فتهای اطراف خود را ( از همان ها که کمان گیر مثال زد ) ببینند و بر علیه آن کاری بکنند। در جامعه ایران بخاطر عقیده بین انسان ها تبعیض قایل میشوند ، ایرانی راه میرود و باد به قب قب می اندازد که من زاده کورشم ،همان که همان لوح گلی را داشت. اینجا باید گفت که گیرم پدر تو بود فاضل، تو را از فضل پدر چه حاصل یا داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. م

آگر به بروز و ظهور تمدن ها هم نگاهی کنید معمولن این علت را ذکر می کنند که نسل اولی ها سخت کار می کنند چیزی می سازند و سر مایه ای اندوخته می کنند و به واسطه ای تجربیات راه و کار اداره جامعه و تولید ثروت را هم می آموزند. نسل های بعد شروع به استفا ده از امکانات موجود می کنند و کم کم به تن پروری خو کرده و دیگر توانایی های اجداد خود را نخواهند داشت. چه در اداره جامعه و چه در تولید ثروت . چون دیگر انگیزه ای ندارند و با افتخارات و ثروتهای گذشتگان خود خوش هستند. اینجا است که معمولن ملت های پایین دست بر این ملت غلبه می کنند و یا پیشی می گیرند. در این دنیای مدرن برای گریز زدن از هم چین فرآیندی در وازه های خود را به سمت ملت های دیگر باز می کنند تا کانون رقابت را به داخل جامعه خود منتقل کرده و ملت خود را از نخوت بدر آورند. یکی از نقش های من (و شاید شما ، کانادا استثنا است) این است که مثلن آلمانی یا فرانسوی از خواب خوش بیدار شود. م


Tuesday, September 25, 2007


قدرت آمریکا و ضربه فنی شدن جمهوری اسلامی

امروز سخنرانی رییس دانشگاه کلمبیا را گوش می کردم، به این فکر می کردم که وقتی نمی گذارند منتقدان و اندیشمندان داخلی حکومت را نقد کنند و از آن پرسش کنند، این هم مانند بقیه چیز ها به خارج از مرز ها منتقل می شود و توسط خارجی ها انجام می شود اندیشه و علم و پرسش ,مرز جغرافیایی نمی شناسد در محدوده کار علمی ،حرف اول و آخر را اندیشه میزند.بخش هایی از سخنرانی که در مورد آزادی بیان بود بسیار زیبا و اندیشمندانه می نمود.

جلسه نمونه زیبایی از بکار بردن نقد و آزادی بیان در برخورد با کسانی بوده است که بر زور و بازوی یا بر فریب و نیرنگ خود تکیه کرده اند و سخن راندن را از ملت خود سلب کرده اند سالها ملت خود را تحقیر کرده اند و آنان را مانند گوسفندانی دانسته اند که نیاز به چوپان دارند، در صورتی که همین اندیشمندان بااندیشه خود و با کلام خود قادرند که رییس جمهور یک مملکت را به چالش بطلبند رییس جمهوری همان حکومتی که خود را در اوج اقتدار علمی و صنعتی می داند. همان حکومتی که ادعای قدرت در عرصه جهانی دارد. همان حکومتی که ادعای ارایه عدالت برای جهان دارد. ج.ا در جنگ اندیشه در ثانیه اول ضربه فنی شد، اینها مدل جنگی انسان متمدن است، توپ و تانک مربوط به عصر بربریت انسان است. که البته اگر گریزی از آن نباشد از آن هم استفاده خوهند کرد. این اندیشمندان و فر هیختگان سرمایه ها و قدرت آمریکا هستند ، همان سرمایه هایی که ج.ا یا آنها را می کشد یا خفه می کند یا تطمیع می کند یا ... و در هر صورت مانع از بارور شدن آنها می شود. سر مایه یک جامعه، مجموعه توان مندی های انسانهای آن جامعه ست. سر مایه یک جامعه، اندیشه آن جامعه است.

راستی فکر کرده اید که جوان آمریکایی که همچین صحنه هایی را می بیند و در هم چین فضای آزادی رشد می یابد ، در آینده چه محصولی خواهد داد و چه بر تری هایی بر ما خواهد داشت؟از چه درجه عقلانیتی بهره مند خاهند شد؟ مقایسه کنید با جوانان ما که می فرستندشان ته چاه جمکران به دنبال نخود سیاه। چه کسی احمق است ما یا آنها ؟ ما حکومت مان اندیشمندانش را می بلعد و آنان بر اندیمندانشان ارج می نهند و شرایطی هم برای رشد چنین کسانی فراهم می کنند، چه کسی احمق است ما یا آنها ؟


Monday, September 24, 2007

آزادگی و دموکراسی

آزادگی و دموکراسی

یادم است دو سه هفته قبل از دوم خرداد سال 76 بود. داشتم با دوستان در خیابان آزادی پیاده می رفتیم به سمت میدان آزادی . صحبت سر خاتمی و انتخابات بود, همه یه جوری هیجان زده بودیم. جلوی وزارت کار به بچه ها گفتم : "چه میدونین خاتمی, خمینی نشه؟"

گفتند: "چطور ؟"

گفتم : خوب خمینی هم اول با شعار آزادی و حکومت مردمی آمد. زمانی که خمینی پاریس بوده بازرگان میرود پاریس و خمینی می پذیرد که نظام آینده ایران جمهوری دموکراتیک اسلامی باشد. حتا بهش گفتن ما میخواهیم اعلامیه جهانی حقوق بشر پیاده بشود. گفت: خوب بِشَد. گفتند: خوب سنگسار چه؟ گفت: اون اثباتش در اسلام شرایطی داره که محاله(ظاهرن در حضور 3 شاهد عادل مرد, اگر نخ از بین زن و مرد رد نشد اون وقت زنا اثبات میشود) و ... ولی وقتی آمد ایران گفت جمهوری اسلامی نه یه کلمه کم و نه یه کلمه زیاد. در سال 61 هم وقتی جبهه ملی در اعتراض به قانون قصاص اعتراض کرد حکم به ارتداد جبهه ملی داد. چطور فکر میکنین خاتمی اونجوری نشه خوب هر دو آخوندن.

بچه ها گفتند: خوب از او حمایت میکنیم تا زمانی که روی حرفاش بایسته.

گذشت این داستان و 8 سال بعد وقتی خاتمی به دانشگاه تهران رفت و دانشجو هایی که راه آزادی و دموکراسی را دنبال می کردند خاتمی را دروغگوخطاب کردند.او با پررویی آخوندیش گفت : من چه گفتم که اجرا نکردم ؟ گفتند: آزادی انتخاب (اشاره به انتخابات مجلس هفتم).

بازاو در کمال وقاحت بر گشت و گفت : من بین مردم و(حفظ) نظام , نظام رو انتخاب کردم.

بعد ها به دو سوال خیلی فکر کردم: اول اینکه چرا ما هر بار فریب کسانی را میخوریم که شعار دموکراسی سر می دهند ولی به آن باور ندارند ؟ آیا راهی هست هست که تشخیص داد که کی راست میگوید و کی دروغ؟ سوال دوم ایینکه در این صد سال اخیر ما بار ها آزادی بدست آوردیم ولی چرا از دست دادیم و نتوانستیم دموکراسی را نگه داریم؟ مثلن مشروطه , مصدق و سال 57.

در مورد اول به این نتیجه رسیدم که آدم وقتی در موضعی باشد که قرار باشد با نیروی بزرگتر از خودش برخورد کند , دموکرات میشود تا از این طریق نیرو جمع کند. یعنی دموکرات می شود چون ضعیف است. پس باید دید اون آدم از چه موضعی به دنبال دموکراسی هست از موضع ضعف و جمع آوری نیرو یا اینکه اعتقاد به دموکراسی به عنوان روش حکومتی بهتر دارد. خوب این خصیصه رو میشود در نحوه رفتار اون فرد با کسانی که کاملن متفاوت با اون فکر میکنند ولی به تساهل باور دارند جست و جو کرد. مثلن برخورد خمینی با شاپور بختیار نشان گر این می توانست باشد که خمینی به دموکراسی معتقد نیست و به دنبال امیال شخصی اش و کسب قدرت است (مسایل پیش آمده بین خمینی و بختیار و تحلیل های او در آن مقطع زمانی خود نوشتار های دیگری میطلبد ولی در حین این جستار بختیار را شخص بزرگی یافتم). ولی این روش تشخیص در مورد خاتمی خوب کار نمی کرد. چون خاتمی در همچین موقعیتی قرار نگرفته بود.

سوال دوم کمی پیچیده تر بود, در وحله اول هر مرحله از بدست آوردن آزادی و از دست دادن آنرا را جداگانه بررسی میکردم و خوب دلایلی پیدامیکردم مثلن در مورد مشروطه , مساله امنیت خواهی , در سال 32, کودتا و در سال 57 , خمینی مسول بود و.... همه این حرف ها درست بود ولی هنوز چیزی کم داشت. سوال دیگر این بود که ملت های دیگر هم این شرایط را داشتند و بعضی از فر آیند بنای دموکراسی عبور کردند و بعضی نه, مثل آمدن هیتلر بعد از جمهوری وایمار در آلمان. این مرحله از فکرم همزمان بود با خارج شدنم از ایران. متوجه تفاوتهای زیادی در روش اندیشیدن و خصایل خودم با آدمهای اطراف شدم. در طی مراحلی متوجه شدم که من شخصن آدم مستبدی هستم در حالی که دموکراسی خواه یعنی دموکرات هم هستم و البته نه از موضع ضعف و جمع آوری نیرو بلکه از موضع اینکه روش بهتری برای حکومت هست, ولی انسان آزاده ای نیستم. تفاوت من با آدمهای اطرافم در این بود که انها کم وبیش یه چیزی به نام آزادی فردی داشتند که من در حکومت آخوندی حتا اسمش رو نشنیده بودم. هر وقت در ایران صحبت آزادی میشد آنرا با دموکراسی قاطی میکردیم. و دموکراسی را از دید کارکرد مورد مقایسه قرار میدادیم, غافل از اینکه دموکراسی علاوه بر همه مزایای کارکردیش , سیستم حکومتی هست که آزادی فردی شخص به طور حد اکثردر آن تامین میشود. ولی ایینکه آزادی فردی چرا ایینقدر مهم هست که سیستم حکومتی باید بر اساس آن بنا شود بحثی طولانی است ولی همین قدر بگویم که کشف آزادی فردی و ثمره تمرین کردن آنیکی از بزرگترین دستاوردهای زندگی ام محسوب میشود.

شاید روزی بنویسم که شاخصه های روانی انسان آزاد چیست. ولی هر چه که بود دیگر خودم را دموکرات نمی نامیدم من خودم رودر درجه اول انسان آزاد میدانستم. بعد ها اسم این آزادی شخصی را گذاشتم آزادگی.متاسفانه آخوند های شیعه این معنا را نیز مانند معانی دیگر قلب کردند, آنچه که از آزادگی معنا کرده بودند تنها ایستادن در برابر حکومت جبار بود. آزادگی در معنای اصیل خود به معنای ساختن قوانین ذهنی خود به دست خود است.

تفاوت شاخصه های روانی این آدم جدید با آدم قبلی, من را به درک بهتر از محیط اطرافم و آدمهای دیگر رساند। خمینی که هیچ , خاتمی هم دیگر برایم آن آدم سابق نبود। متوجه شدم که چقدر راحت میشود تشخیص داد که کی با چه دیدی به دموکراسی نگاه میکند. خاتمی انسان آزادی خواه به آن معنا که بختیارو مصدق بودند, نبود چون هرگز پا در راه آزادی شخصی نگذاشته بود. قوانینی که او با آن زندگی می کرد نه توسط خود او که توسط خدای او تعیین شده بود. چیزی که در خاتمی نبود آزادگی بود. تا زمانی که ما رهبرانی انتخاب کنیم که به خود آزادی ایمان نداشته و آنرا در شخصیت خود نداشته باشند, بر اثر نیروی بازگرداننده ای که از جامعه و آدمهای مستبد آن نشات میگیرد دوباره به عقب باز میگردیم و این رهبران هم زود تر از بقیه تسلیم میشوند. پس جواب سوال دوم خود را اینگونه دادم که اولن ما انسان آزاد در جامعه ایران به لحاظ تعداد کم داریم و دوم اینکه رهبرانی انتخاب نکردیم که آزاده بوده باشند. خاتمی دموکراسی را برای ثبات رژیم میخواست نه برای آزادگی مردم.

یک سوال دیگردر این میان برایم بود که خوب ما مردمی داریم استبداد زده و اینها استبداد را دوباره باز تولید می کنند. پس چطور میشود از این حلقه بسته خارج شد. توضیح دادن آزادی شخصی برای مردمی که آنرا نچشیده اند مثل توضیح دادن درد غربت است برای کسی که هرگز از خانه خود دور نبوده است. ولی راه حلی باید باشد برای اینکه این امکان به افراد داده شود که آنرا امتحان کنند. از لحاظ ساختاری از آنجا که حکومت دیکتاتوری به علت نداشتن مسیر پس خور(فیدبک) ناپایدار هست, تغییر و تحولات ناگزیر است و در این هنگام میشود در مسیر بنا کردن سیستم دموکراسی گام برداشت. برای این منظور هم به رهبری نیاز داریم که خود آزاده باشد تا آخرین نفری باشد که از جاده آزادی بر میگردد نه اولین نفر. برای تمایز رهبر آزاده و رهبری صرفن دموکراسی خواه شاخصه های کلامی و روانی انسان آزاده را باید در او جست و جو کرد. بعد از گذر از پرورش انسانهای آزاد, خود اینها تبدیل به محافظان آزادی خواهند شد و استبداد دیگر باز تولید نخواهد شد.م.


Saturday, September 22, 2007

بالا ترین -2


پیشنهاد تشکیل جمع منتخب اعضای بالاترین برای وضع قوانین در آن


این نوشته در نقد مطلبی است به عنوان رفراندوم، دموکراسی و بالاترین(داورخان و کوهیار...) . هدف از طرح همچین مباحثی یافتن راه کار مناسب برای اداره یک جامعه مجازی از نوع بالاترین می باشد.

قوانین اولیه به عنوان قوانین پایه که توسط موسسان وضع شده باید باشد که ضامن بقای سیستم باشد و اصولن این حق بنیان گذاران است و از مالکیت آنها سر چشمه می گیرد. البته اگر مینیمم باشد بهتر است. در مورد سایر قوانین مانند تغییر ایجاد شده, دموکراسی مستقیم در اینجا یک ایرادی دارد و آن مشکل مدیریتی است. چون مالکیت متعلق به موسسان است و آنها تمهیدات خاص خود را خواهند داشت در جهت سود دهی که ممکن است با نظرات اعضا دچار یک سو تفاهماتی شود و از طرف دیگر قابل به توضیح برای عموم نباشد یا شاید در خارج از محدوده درک اعضا قرار گیرد (به دلایل تکنیکی). در این حالت رای گیری مستقیم به بهبود سیستم کمکی نمی کند. در این حالت بسیاری از اعضا در بهترین حالت به رای اعضای شناخته شده و مورد قبول خود تکیه خواهند کرد که همان حالت نمایندگی را پدید می آورد.

با بیان دیگر باید بهبود سیستم را تعریف کرد اعضا از بهبود یک برداشتی دارند و موسسان برداشت دیگر. به توافق رسیدن بر سر یک منافع مشترک بر عهده چه کس یا کسانی است؟ این جایش در دموکراسی مستقیم پیشنهاد شده برای بالاترین خالی است. اگر این کار به عهده خود موسسان گذاشته شود میشود استبداد محسنه و اگر به عهده جمعی منتخب از کاربران .میشود گفت که به دموکراسی در تصمیم گیری نزدیک تر شده است. اینکه این نوع دموکراسی چه مزایای نسبت به ا استبداد محسنه دارد , بحثی جداگانه است.

آز آنجا که این مساله بالا بر پایه مالکیت انحصاری بوجود می آید , ممکن است بحث سهام سود مند جلوه نماید ولی به نظر من کارساز نیست. چون اکثریت سهام (بالای 51 درصد) به موسسان تعلق خواهد داشت. و طبیعتن اکثریت آرا هم متعلق آنها است . در جامعه واقعی اگر سهام دار از عمل کرد هیات مدیره راضی نباشد, سهام خود را نقد می کند و باعث افت ارزش سهام میشود و این به معنی است که دارایی شرکت سقوط می کند و بدین ترتیب سهام دارانی که حتا اکثریت را هم ندارند قادر به تا ثیر گذاری یا نشان دادن نارضایتی خود از سیستم هستند. ولی در اینجا هر کس سهام دار شود بیخ ریش خودش است. طرح تظمین باز خرید سهام هم به این ایراد کمک می کند اما آن نقش سهام واقعی را در تاثیر گذاری بر تصمیمات هیات مدیره را نخواهد داشت. از طرفی سهامداران هم نمایندگی اعضا را ندارند. یعنی سهام در برطرف کردن مشکلات مالی کمک خواهد کرد ولی در تصمیم سازی خیر

پیشنهاد من همان تشکیل یک جمع منتخب اعضا برای وضع قوانین است.

Wednesday, September 19, 2007

ما نمی دانستیم

دوست دختر دوستم (هر دو آلمانی)روزی به من گفت وقتی به ملت های دیگر اروپایی میرسم نمی گویم آلمانی هستم می گویم هلندی هستم.البته بعد آقاهه سعی کرد مساله را ماسمالی کند. هنوز در آلمان بسیاری شرم گین از آنچه هستند که توسط فاشیسم روی داد. اسم هیتلر از فحش خواهر و مادر بدتر است. آلمانی هایی که به کشور های اطراف سفر می کنند اکثرن تجربه های بدی بخاطر ملیتشان داشته اند. همچنان شرم گینند و هم چنان سعی در زدودن آن اعمال ننگین فاشیست دارند.(البته این داستان ها برای ملیت های اروپای غربی و آمریکا است , نه ما) یک جمله یا بهتر بگویم دروغ معروفی هم در برخورد با مسایل جنگ دوم استفاده می کنند: ما نمی دانستیم. آلمان بعد از چند نسل تازه دارد از زخم های فاشیست کمر راست می کند.

امروز وقتی خبرهمکاری شیمیایی ایران و سوریه را در رادیو فردا دیدم یاد این جمله افتادم. آیا ما هم روزی بخاطر ملیتمان خوار و ذلیل خواهیم شد و مجبور خواهیم بود بگوییم : ما نمی دانستیم؟ امیدوارم ,نباشم که آن روز را ببینم.

بالاترین -1

آیا بالاترین سیستمی دموکرات است؟

برای پاسخ دادن به این پرسش میتوان از دو زاویه به قضیه نگاه کرد.یکی اززاویه مجرای قانون گذاری و دیگری اززاویه خروجی سیستم. بگذارید اول از زاویه مجرای قانون گذاری به آن بنگریم. همه ما به عنوان اعضای بالاترین در چهار چوب قوانین و مقرراتی فعالیت میکنیم. آگر این قوانین توسط اکثریت اعضا طرح وتصویب می شد، می شود گفت که نماینده خواست این جامعه است و از مجرای دموکراتیک وضع شده اند پس سیستم شکل گرفته دموکرات است هر چند که قوانین به نظر شخصی من اشتباه به نظر آید.ولی داستان از آنجا آغاز می شود که ما در شکل دهی قوانین نقشی نداریم. پس از نظر مجرای قانون گذاری دموکرات نیست. آیا قوانین به گونه ای هستند که بتوانیم آنها را دموکراتیک بنامیم یا خیر؟

از زاویه خروجی سیستم صفحه اول بالاترین را در نظر میگیریم.در امتیاز بندی لینک ها برای رفتن به صفحه اول ظاهرن موسسان در نظر دارند که صفحه اول بالاترین صرفن صفحه سیاسی یا اجتماعی نباشد، به همین دلیل امتیاز لینک های سیاسی یا اجتماعی برای رفتن به صفحه اول می بایست بسیار بیشتر از باقی لینک ها باشد. بالا بودن امتیاز لینک های سیاسی و اجتماعی خود نشان می دهد خواست اکثریت فعال یک خواست سیاسی و اجتماعی است در صورتی که صفحه اول نشان دهنده همچین خواستی نیست، بلکه نشان دهنده خواست موسسان است. یعنی موسسان به طور دینامیک سعی در اعمال نظر خود در صفحه اول دارند نه نظر کلیت اعضا. یعنی به این معنی است که آنها نظر شخصی خود را از نظر خرد جمعی این مجموعه برتر می دانند. عیبی هم در این نوعرفتار وجود ندارد، می تواند اینگونه باشداین حق موسسان است. ولی به نظر من ما دیگر نمی توانیم آنرا دموکراتیک بنامیم بلکه باید بگوییم یک کلاب خصوصی است با این قوانین هر که می پسندد بفرماید داخل


نکته که باید اشاره کنم این است که اگر قوانین به تصویب اکثریت اعضا یا نمایندگان منتخب آنها می رسید آنگاه همین جامعه با همین قوانین دمکرات محسوب میشد. به نظر من با توجه به تغییرات جدید و مسایل ذکر شده ، بعد از راه اندازی گروهها موسسان بالاترین یک گروه مشاوره منتخب اعضا به نسبت تعداد اعضا انتخاب نمایند و قوانین و تغییرات لازمه را به نظر و رای اکثریت آنها مشروط کنند. این کار چند حسن دارد. یکی اینکه مجوعه بالاترینی ها احساس مشارکت خواهند داشت در فر آیند تصمیم سازی. ممکن است خروجی سیستم همان باشد که موسسان در نظر گرفته اند ولی در این استبداد محسنه موجودحس مشارکت و پاسداری کمترشکل می گیرد. دوم اینکه بار مسولیت موسسان بالاترین هم کاسته شده و بر روی منتخبین توزیع میشود که خود امکان فراغت و درجه آزادی بیشتر بای پویایی را فراهم میکند

آیا این قوانین بالاترین یک بستر دینامیک برای تکامل تدریجی این جامعه مجازی فراهم می کنند ؟ یا اینکه باید تکامل این جامعه با یک هزینه افزایشی در هر مرحله از تکامل طراحی شود؟ به عبارت دیگر این قوانین جامعه مرکز گرا هستند یا جامعه خود گردان(اتونوموس)؟ در نوشتار بعدی به این قضیه بپردازم.در ضمن این بالاترین دوباره کند شده است.

Tuesday, September 18, 2007

حمله به کدام علت؟اتم یا جمهوری اسلامی؟

دو نکته در مورد مطلب «یک قدم نزدیکتر به جنگ» از کمانگیر

اول: یک دلیل که غربی ها ذکر می کنند در مورد اینکه نمی توانند خیلی برای نتایج فشار های سیاسی صبر کنند این است که می گویند اگر خیلی صبر کنیم و فشار های سیاسی نتیجه ندهد و در ایم میانه ایران اورانیم زیادتری غنی کند ،خود حمله به تاسیسات باعث آلودگی میشود. شاید بشود گفت یکی از دلایلی که البرادعیدر گزارش اخیر به پایین بودن سطح غنی سازی ا شاره کرده ، ای باشد

دوم:فعالیت های هسته ای یا مداخله جنگی ج.ا در عراق؟ به نظر من اولی محتمل تر می نماید و ظاهرن دومی حالت برنامه پشتیبان را دارد. اولی پتانسیل اجماع جهانی را دارد و این احتمال را هم دارد که در قالب نیروهای چند ملیتی از طرف سازمان ملل طبق بند ۷ شورای امنیت که اجازه عملیات نظامی را می دهد صورت گیرد. ظاهرن تا اینجا فرانسه انگلیس چین و آمریکا هم موافق به کار گیری هم چین ابزاری هستند. (چین اگر موافق هم نباشد ، مخالف هم نیست) در مورد روسیه نمی دانم، شاید بعد از این سفر پوتین به ایران در مهر ماه موضع روسیه هم مشخص شود. در صورتی که این مسیر به سر انجام نرسد طرح دوم محتمل به نظر می رسد اما طبیعتن نه در غالب نیروی بین المللی. طرح دوم در واقع به ج.ا می گوید جام زهر هسته ای از آنها که قبلن نوشیدید نیست ، یعنی حتا اگرفعالیت های هسته ای را فردا متوقف کنید، باز هم به معنی جستن از خطر نیست بلکه مشکل با رفتار شما (ج.ا) است که از ماهیت شما است. و به قول عباس عبدی فراموش نکنیم که پرونده های بین المللی ج.ا هم همچنان باز هستند. م.

Saturday, September 15, 2007

چه کنیم؟

آقای داور نبوی در بالاترین سوالی پرسیده است که مطلب زیر نگاهی به این پرسش است.


یک سووال همیشه در ذهن من بوده، این سووال رو از شما می پرسم: اگر قرار باشه من بمونم توی زندان و نتونم حرف بزنم و بعد از سالها رنج کشیدن و مقاومت کردن، وقتی می آم بیرون هیچکس منو نشناسه و فراموش شده باشم و از جامعه عقب مونده باشم و ....... یا اینکه بگم غلط کردم و بیام بیرون و سعی کنم با هوشمندی خودم رو حفظ کنم و همون حرف هایی که فکر می کنم درسته بزنم و هر روز بنویسم و از آزادی و استقلال و عدالت و آرمانهای انسانی دفاع کنم.... به نظر شما کدومش درسته؟ من راه دوم رو انتخاب کردم و همیشه خودم رو به همینت دلیل محکوم کردم. به نظر شما کدومش درسته؟



به نظر من اصلن نباید طوری حرکت کرد که به آنجا رسید. فکر می کنم اگر ما مبارزه می کنیم برای زندگی و اگر چیزی قرار باشد با این زندگی در تضاد بیافتد یک جای کارش می لنگد. یعنی در شناخت پیرامون یا طراحی راه و روش یا در اجرا مبارزه به خطا رفته ایم. منظورم از شناخت پیرامون شناخت جامعه ,مشکلات , خصایص , نقاط قوت و ضعف از یک سو و آرمان ها و سطح توانایی های خود (یا مجموعه همراه) از سوی دیگر است. یعنی اگر کار به اینجا کشید, استراتژی مبارزه غلط بوده است. مگر اینکه در قبال زندانی شدن بهایی چند برابر از طرف مقابل ستانده باشید در قالب همان استراتژی , مثالش گاندی در هند. یعنی اگر شخص بهایی بپردازد بدون ایینکه بهایی از طرف مقابل ستانده باشد ,بیشتر به نظرم حرکت همه با منی کرده تا یک حر کت همه با همی. این حالت را من میگذارم آفساید. آنقدر طرف در شناخت مجموعه و اجرا به جلو تاخته که از آن جمع جدا شده و تک افتاده. به طوری که برای حکومت صرف داشته که با او برخورد کند. ولی اگر همه با هم باشند خوب هزینه های حکومت برای برخورد زیاد میشود. در این حالت هم معمولن قدرت بر خورد نمی کند اول سعی میکند این اتحاد را بشکند و بعد فاصله بین آنها را زیاد کند و بعد با تک تک برخورد کند و یکی یکی حذف نماید. ولی جایی است که حکومت آنقدر حلقه و دایره را تنگ می کند که دیگر جای نفس کشیدن هم نمی ماند. اینجا باید از ان مجموعه خارج شد و از خارج از آن مجموعه با تکیه بر داخل راه حل یافت. مثلن در زمان آلمان هیتلری اگر بر خی روشنفکران آلمان خارج نمی شدند چه کسی می خواست آلمان پس از جنگ را به عهده بگیرد و در نهایت المان تجزیه شده را بعد از 50 سال متحد سازد. فکر نمی کنم کسی نقش ارزشمند ویلی برانت را در این میانه بتواند نادیده بگیرد. اینجا قبل از رسیدن به مرحله برخورد باید با حفظ پرنسیپ های شخصی و آرمانی توقف کرد و همه چیز را باز نگری کرد و یا از آن مجموعه بیرون آمد و از استحاله شدن در آن فضا پرهیز کرد.

از دید گاهی دیگر هم اگر این مساله را بخواهم بررسی کنم از دید گاه فرد گرایی انسان مدرن است. انسان سنتی جامعه را مقدم بر خود می دانسته است بخاطر همین فدا شدن برای جامعه , ارزش محسوب می شده است مانند شهادت. انسان مدرن فرد گرا است یعنی فردیت خود را مقدم بر جامعه می داند. البته بدون جامعه خوشبخت هم خوشبخت نمی شود. (برتراند راسل) این به معنی بی ارزش بودن جامعه در نزد فرد نیست بلکه اولویت ها جابجا شده است. من فکر می کنم در ایران هم در مقایسه با دهه 50 که عصر مکتب گرایی بوده این تحول رخ داده است که ایرانی ها بسیار فرد گرا تر شده اند. دیگر کسی به دنبال قربانی کردن خود برای آرمان یا مکتبی نیست و محور فعالیت هایش این خود است. چیزی که اپوزیسیون ما در نظر نگرفته و نمی گیرد همین ماهیت فرد گرایی است که منافی قهرمان گرایی گذشته است. هر نوع روش مبارزه ای که با این فردیت در تضاد قرار گیرد نه تنها محکوم به شکست است که ارتجاعی نیز محسوب میشود. با این دید گاه رسیدن به مرحله زندان و برخورد و یا توبه نامه نوشتن یا ماندن در جامعه مذبور و استحاله شدن تحت هر گونه شرایط که فردیت انسان را زیر سوال می برد , نادرست می نماید.