Saturday, September 15, 2007

چه کنیم؟

آقای داور نبوی در بالاترین سوالی پرسیده است که مطلب زیر نگاهی به این پرسش است.


یک سووال همیشه در ذهن من بوده، این سووال رو از شما می پرسم: اگر قرار باشه من بمونم توی زندان و نتونم حرف بزنم و بعد از سالها رنج کشیدن و مقاومت کردن، وقتی می آم بیرون هیچکس منو نشناسه و فراموش شده باشم و از جامعه عقب مونده باشم و ....... یا اینکه بگم غلط کردم و بیام بیرون و سعی کنم با هوشمندی خودم رو حفظ کنم و همون حرف هایی که فکر می کنم درسته بزنم و هر روز بنویسم و از آزادی و استقلال و عدالت و آرمانهای انسانی دفاع کنم.... به نظر شما کدومش درسته؟ من راه دوم رو انتخاب کردم و همیشه خودم رو به همینت دلیل محکوم کردم. به نظر شما کدومش درسته؟



به نظر من اصلن نباید طوری حرکت کرد که به آنجا رسید. فکر می کنم اگر ما مبارزه می کنیم برای زندگی و اگر چیزی قرار باشد با این زندگی در تضاد بیافتد یک جای کارش می لنگد. یعنی در شناخت پیرامون یا طراحی راه و روش یا در اجرا مبارزه به خطا رفته ایم. منظورم از شناخت پیرامون شناخت جامعه ,مشکلات , خصایص , نقاط قوت و ضعف از یک سو و آرمان ها و سطح توانایی های خود (یا مجموعه همراه) از سوی دیگر است. یعنی اگر کار به اینجا کشید, استراتژی مبارزه غلط بوده است. مگر اینکه در قبال زندانی شدن بهایی چند برابر از طرف مقابل ستانده باشید در قالب همان استراتژی , مثالش گاندی در هند. یعنی اگر شخص بهایی بپردازد بدون ایینکه بهایی از طرف مقابل ستانده باشد ,بیشتر به نظرم حرکت همه با منی کرده تا یک حر کت همه با همی. این حالت را من میگذارم آفساید. آنقدر طرف در شناخت مجموعه و اجرا به جلو تاخته که از آن جمع جدا شده و تک افتاده. به طوری که برای حکومت صرف داشته که با او برخورد کند. ولی اگر همه با هم باشند خوب هزینه های حکومت برای برخورد زیاد میشود. در این حالت هم معمولن قدرت بر خورد نمی کند اول سعی میکند این اتحاد را بشکند و بعد فاصله بین آنها را زیاد کند و بعد با تک تک برخورد کند و یکی یکی حذف نماید. ولی جایی است که حکومت آنقدر حلقه و دایره را تنگ می کند که دیگر جای نفس کشیدن هم نمی ماند. اینجا باید از ان مجموعه خارج شد و از خارج از آن مجموعه با تکیه بر داخل راه حل یافت. مثلن در زمان آلمان هیتلری اگر بر خی روشنفکران آلمان خارج نمی شدند چه کسی می خواست آلمان پس از جنگ را به عهده بگیرد و در نهایت المان تجزیه شده را بعد از 50 سال متحد سازد. فکر نمی کنم کسی نقش ارزشمند ویلی برانت را در این میانه بتواند نادیده بگیرد. اینجا قبل از رسیدن به مرحله برخورد باید با حفظ پرنسیپ های شخصی و آرمانی توقف کرد و همه چیز را باز نگری کرد و یا از آن مجموعه بیرون آمد و از استحاله شدن در آن فضا پرهیز کرد.

از دید گاهی دیگر هم اگر این مساله را بخواهم بررسی کنم از دید گاه فرد گرایی انسان مدرن است. انسان سنتی جامعه را مقدم بر خود می دانسته است بخاطر همین فدا شدن برای جامعه , ارزش محسوب می شده است مانند شهادت. انسان مدرن فرد گرا است یعنی فردیت خود را مقدم بر جامعه می داند. البته بدون جامعه خوشبخت هم خوشبخت نمی شود. (برتراند راسل) این به معنی بی ارزش بودن جامعه در نزد فرد نیست بلکه اولویت ها جابجا شده است. من فکر می کنم در ایران هم در مقایسه با دهه 50 که عصر مکتب گرایی بوده این تحول رخ داده است که ایرانی ها بسیار فرد گرا تر شده اند. دیگر کسی به دنبال قربانی کردن خود برای آرمان یا مکتبی نیست و محور فعالیت هایش این خود است. چیزی که اپوزیسیون ما در نظر نگرفته و نمی گیرد همین ماهیت فرد گرایی است که منافی قهرمان گرایی گذشته است. هر نوع روش مبارزه ای که با این فردیت در تضاد قرار گیرد نه تنها محکوم به شکست است که ارتجاعی نیز محسوب میشود. با این دید گاه رسیدن به مرحله زندان و برخورد و یا توبه نامه نوشتن یا ماندن در جامعه مذبور و استحاله شدن تحت هر گونه شرایط که فردیت انسان را زیر سوال می برد , نادرست می نماید.

2 comments:

Unknown said...

سلام دوست بالاترینی من. افتخار می کنم اولین نفری هستم که تبریک تولد وبلاگت رو در خود وبلاگت میگم. پیروز باشی

arashtn53

Majnown said...

خیلی ممنون , لتف کردید. :) صفا اوردید