Friday, November 16, 2007

آدرس جدید







دلیل مشکلات فارسی نویسی این بلاگ به ورد پرس منتقل شده است

برای مشاهده بلاگ می توانید اینجا را انگشت بزنید یا مستقیم به این آدرس رجوع کنید

http://majnown.wordpress.com/




Sunday, November 11, 2007

مشروطه ولایی

دو هفته گذشته مطلبی نوشتم به نام مشروطه سلطنتی و جمهوری مشارکتی. درطی این دو هفته تحولاتی رخ داده است و نیروهای سیاسی به بیان دید گاه هایی پرداخته اند که در نوع خود در خور توجه است. حزب توده علت گرایش خود را به حکومت را دفاع از موجودیت ایران اعلام کرده است و پیک نت هم بعد از یک دوره چند روزه فاصله گرفتن از بخشی از حکومت, به سیاست تبلیغاتی گذشته خود که همانا در راستای خط جبهه مشارکت بوده, باز گشته و نقشه تجزیه شده ایران را به عنوان مدرک دل نگرانی خود منتشر کرده است.

از سوی دیگر سعید حجاریان هم بر مشروطه خواهی خود بار دیگر تاکید کرده و از آنجا که مشروطه در قالب نظام جمهوری اسلامی حداکثر چیزی جز مشروطه ولایی نخواهد بود, آقای منتظری هم بر حجم فعالیت های سیاسی خود افزوده وبیانیه صادر می کند اینکه این نظر حجاریان, نظر غالب جبهه مشارکت باشد تا حد زیادی درست می نماید چون آقای منتظری معمولن بدون دیدن چراغ سبز از این بخش حاکمیت و مناسب دیدن زمینه و کمی هم پشتیبانی از اطرافیان اینگونه پا در رکاب نمی گذارد آیا آقای منتظری قرار است ولی فقیه مشروطه باشد؟ از سوی دیگر هم آقای سحر خیز که ظاهرن پل ارتیاطی بین چپ های داخل و خارج از کشور هستند در طی مقاله ای آقای حجاریان را به سکوت فرا خوانده اند و به ایشان متذکر شده اند که دعوای ما بر سر مشروطه خواهی و جمهوری خواهی نیست و بهتر است آنرا محور قرار ندهیم چرا که هستند کسانی در طیف خارج از کشور که با این تقسیم بندی از جبهه ما خارج می شوند.

نکات زیادی در در همه این مقالات وجود دارد که از حوصله یک وبلاگ خارج است. مثلن اینکه آقای سحر خیز سعی می کنند که بخشی از اپوزیسیون را قانع کنند که اگر در انتخابات شرکت نمی کنید حداقل در کارزار انتخاباتی شرکت کنید تا تنور ما گرم شود. طیف چپ خارج از کشور هم که با دیدن پلاکارد های قرمز در دست دانشجویان و رابطه حکومت با کشور های آمریکای لاتین حالی به حالی شده , احتمالن غافل از این خواهد بود که این همان استراتژی است که با ملی مذهبی ها مورد استفاده قرار گرفت و وقتی قدرت در دست همین گروه افتاد جز چند مانور تبلیغاتی چیزی نصیب آنها نشد, حتا همان مقدار آبرو و حیثیت ایشان نیز در خطر افتاد.

نکته مشترکی هم بین آقای حجاریان و سحر خیز دیده می شود که به نظر می رسد سیاست محوری جبهه مشارکت برای انتخابات بعدی باشد و آن تکیه بر شعار بر کناری دولت و بهبود اوضاع از طریق مجلس بعدی می باشد. از آنجا که این شعار ضعیف تر از آن است که بخواهد عمیقن مورد بررسی قرار گیرد فقط به ذکر دو نکته بسنده می کنم یکی اینکه اگر ملت بخواهد احمدی نژاد را کنار بگذارد در انتخابات ریاست جمهوری خود می تواند حداقل احمدی نژاد را انتخاب نکند هر چند که انتخاب خود را نخواهد داشت, پس چه دلیل است که قدرت به دست شما دهد؟ نکته بعدی اینکه اگر مجلس ششم توانست خود را از فیلتر شورای نگهبان عبور دهد یا اینکه برای قانون مطبوعات کار مفیدی انجام دهد یا دولت و مجلس با همدیگر توانستند جلوی سانسور اینترنت را بگیرند (البته ارفاق می کنم و نمی گویم که خودشان نقش عمله را هم بازی کردند) مجلس هشتم هم خواهد توانست رییس جمهور را بر کنار کند. (قبلن در این باره دو مطلب به نام سناریوی فریب ملی نوشته ام).

در مورد حزب توده باید گفت اگر این حزب واقعن به منافع ملی می نگرد بهتر است به خواهر زاده ها و برادر زاده های خود مانند چریکهای فدایی خلق و امثال پیک نت سفارش کند که کمی در جهت خواست ملت حرکت کنند که عین منافع ملی است.

سناریوی مشروطه ولایی از سوی دیگری هم تغذیه می شود و آن شایعاتی است که در باب بیماری رهبر پراکنده می شود و اینکه احتمال فوت قریب الوقوع وجود دارد. این شایعات در ذهن این فرضیه را تقویت کرده که در صورت وقوع چنین حادثه ای , جناح چپ حکومت احتمالن قدرت در دست می گیرد پس بهتر است برای داشتن سهمی , اگر طرف مشروطه خواه را نمی گیریم حداقل سکوت کنیم. به این ترتیب و با این شایعه عملن بخشی از جمهری خواهان به عناصری منفعل تبدیل شده و در دام وقت خواهی حکومت می افتند. در کلیت قضیه این شایعه با توجه به وجوح مختلف آن تاثیری مستقیم در تجزیه جمهوری خواهان دارد.

آن مطلبی که آن را سناریو فریب ملی نامیدم با همه این اتفاقات مهر تایید خورد و آنچه را که به عنوان مشروطه سلطنتی و جمهوری مشارکتی ذکر کردم شاید بهتر باشد که تصحیح شود به مشروطه سلطنتی و مشروطه ولایی.

Saturday, November 3, 2007

پرویز شهریاری, جامعه باز و بالاترین

پرویز شهریاری, جامعه باز و بالاترین

یکی از اولین کتاب های غیر داستانی وغیر تاریخی که خواندم کتابی بود به نام «ستاره اعداد» نوشته « سید علی صالحی». این کتاب در مورد زندگی معلم بزرگوار« پرویز شهریاری» بود. پرویز شهریاری که حدودن 3 نسل ایران با کتابهای ریاضی ترجمه شده او پرورش یافتند به حق از پر کار ترین و دلسوز ترین معلمان معاصر است. در این کتاب سید علی صالحی علاوه برزندگی نامه شخصی این استاد بزرگوار تلاش داشت تا افکار ایشان را هم معرفی کند. این کتاب اولین کتاب تاثیر گذار در زندگی من بود. از یک سو تلاش ستایش برانگیز استاد برای کسب علم و دانش, افقی بزرگ در ذهنم بوجود آورد بطوری که دیدگانم به دور دست باز شد. از یک سو اندیشه معرفی شده برای سالها در من تاثیر داشته و جملاتی بر گوشه و کنار کتابهای درسی ام نوشته بودم.مثلن جمله ای که استاد از برنارد کوهن نقل می کرد در مورد چگونگی نگرش نیوتن به افتادن سیب از درخت به عنوان نگرشی متفاوت با نگاه های مرسوم جامعه که سر منشا کشف قلمداد می شد.


یکی از مطالبی که در آن دوران
نوجوانی در ذهنم باقی ماند مقایسه ای بود که استاد در مورد جامعه آزاد با جامعه مستبد میکرد. ایشان می گفتند که جامعه بسته و مستبد مانند آبی است که در گودالی ساکن است و بعد از مدتی می گندد و مردابی می شود که در آن لجن و خز به سطح می آیند و آب پاک و زلال در کف مرداب می نشیند. هر از چند گاهی هم ممکن است نیلوفری هم بر روی این لجن و خز بروید اما دوامی ندارد. در مقایسه می گفتند در جامعه مستبد , چاپلوسان و متملقان و نالایقان فعال می شوند و پاداش می گیرند و شایستگان و لایقان در اعماق جامعه دفن می شوند هر چند که ممکن است گاهی یکی از آنان بتواند خود را به سطح برساند.بر عکس جامعه آزاد مانند آب روانی است که اگر هم آلوده شود بعد از چندی آلودگی خود را می شوید و آب زلال تر در سطح است و آب گل الود در عمق. به عبارت دیگر در جامعه آزاد با به سطح آمدن خرد مندان و فرزانگان جامعه , فرزانگی در آن رشد می کند و در جامعه مستبد با به سطح آمدن متملقان و ارازل , رذالت در آن رشد می کند.

به این می اندیشیدم که که آیا رابطه معکوس این تشبیه هم صحیح است؟ یعنی اگر متملقان و چاپلوسان در جامعه ای مصونیت یافتند و جامعه قادر به سوق دادن آنان به جایگاه خود نبود آیا آن جامعه آزاد است؟ وضعیتی که امروزه در بالاترین با تاخت وتاز عده ای وجود دارد بیشتر شبیه همان مرداب گندیده است تا رودخانه ای روان و از آنجا که کاربران در اداره آن نقشی ندارند این وضعیت نماینده اندیشه کاربران جامعه بالاترین نیست.




Sunday, October 28, 2007

مشروطه سلطنتی یا جمهوری مشارکتی؟

مشروطه سلطنتی یا جمهوری مشارکتی؟

اولین باری که یادم می آید در مورد نظام جمهوری اظهار نظر کردم و از آن دفاع کردم پانزده سالم بود. آن موقع نه می دانستم نظام چیست و نه جمهوری. همین قدر می دانستم که جمهوری یعنی حکومت مردم.

شاید اولین باری که به طور جدی به موضوع جمهوری یا مشروطه سلطنتی فکر کردم و از خود پرسیدم که من آیا جمهوری خواه هستم یا مشروطه طلب مربوط به زمانی بود که دو گروه جمهوری خواهان و مشروطه طلبان در خارج از کشور ابراز وجود کردند. برای اینکه به این پرسش خود پاسخ دهم اول به این نگاه کردم که من چه می خواهم وسپس به اینکه کدام یک از آنان انچه را من می خواهم, ارایه می کنند.

اولین چیزی که می خواستم این بود که اراده و خواست ملت در حکومت جاری باشد و هر گاه هم که ملت نخواست بتواند حکومت گران را مسالمت آمیز بر کنار کند و کسان دیگر را سر جای انان بنشاند, این , دموکراسی در مقابل نظام سیاسی مستبد یا خودکامه تعریف میشود. از طرف دیگر می خواستم حکومت, آزادی های فردی مرا به رسمیت بشناسد و خود را در خارج اززندگی شخصی من و زندگی گروهی من قرار دهد. فهمیدم به این می گویند نظام لیبرال که در مقابل نظام توتالیتر قرار دارد. مشخصه دیگری هم که مد نظرم بود سکولاریسم بود. یعنی اینکه حکومت از دین جدا باشد. و این نه تنها به این معنی که اداره جامعه کاری است عقلانی وعلمی و منشا قوانین باید عقل انسانی باشد نه متون دینی, بلکه حکومت از نهاد های دینی مانند مسجد و فیضیه وآخوند نیز بایست جدا باشد . مشخصه دیگر فدرالیسم بود .ایینکه ایالات و ولایات سابق روش اداره خوبی بوده و هر جمعی بایست مسولیت اداره خود را بر عهده گیرد تا از این طریق تلاش و تجربه به رشد بالندگی برسد و تکثر جامعه ایرانی که منشا ثروت و بالندگی آن است حفظ شود.

اینها مشخصه هایی بود که فکر می کنم و کردم که حکومت ایران می بایست دارا باشد. هم حکومت مشروطه و هم حکومت جمهوری هر دو می توانند چنین در خواست هایی را در خود بگنجانند. اصولن این دو در قالب نظام سیاسی تعریف نمی شوند بلکه یک پوسته ظاهری و خارجی هستند. یعنی یک نظام مشروطه سلطنتی می تواند دموکراسی لیبرال باشد و یک حکومت جمهوری هم می تواند رییس جمهوری مادام العمر موروثی یا همان حکومت خودکامه یا توتالیترباشد و یا بالعکس. یعنی در باطن قضیه, برای من با خواسته های بالا این دو تفاوتی با هم نمی کنند. آنچه که این دو را از هم تفکیک می کند و هویت می بخشد رهبران و پیروان و طرفداران آن هستند. پس برای انتخاب هر یک از آنها با علم بر اینکه چه می خواهم باید عملکرد و اندیشه و هویت رهبران و پیروانشان را بنگرم.

اینکه چرا بحث اهمیت پیدا کرده و دوباره به این داستان ها فکر کرده ام بر می گردد به این حدس و گمان که بخشی از جمهوری خواهان خارج از کشور به سمت نوعی اتحاد و همکاری با داخل در حال حرکتند. از مذهبی های خارج از کشور گرفته تا گروههای چپ که اکثرن در دو نقطه تلاقی می کنند یکی کینه ورزی با خانواده سلطنت گذشته است و دیگری محوریت در دشمنی با آمریکا است.همه این گروهها که الزامن لیبرال هم نیستند در صورت برقراری این پیوند و بازگشت به ایران , در برخورد با گروه قدرتمند تر سریعن درآن گروه حل خواهند شد و قدرت تاثیر گذاری خود را نیز از دست خواهند داد.( البته این پیش بینی را هم باید محتمل دانست که آنان با ریزش شدید هوادار هم مواجه خواهند شد.) جمهوری خواهی داخل تمام هم و غمش باقی ماندن بر سریر قدرت است و روزی هم که خرش از پل بگذرد یک لاجوردی و تندروی دیگری پیدا می شود و هر آنچه به این احزاب داده باز پس می گیرد. و از طرفی از آنجا که از دیده دفاع از دین خود را نو گرای دینی هم می داند, نهایتن به یک خوکامه تبدیل خواهد شد.این مدل جمهوری خواهی را با توجه به سهم بزرگ جبهه مشارکت و خصوصیات بارز آن , جمهوری مشارکتی نام گذاشته ام. با همه این شرایط و با کم رنگ شدن جمهوری خواهان خارج از کشور , عملن دو انتخاب باقی می ماند مشروطه سلطنتی یا جمهوری مشارکتی؟



Wednesday, October 17, 2007

پیام انگلیسی برای رهبران ایران؟

پیام انگلیسی برای رهبران ایران؟


چندی پیش عده ای انگلیسی که گفته می شد وارد آبهای ایران شده بودند توسط جمهوری اسلامی دستگیر شدند و اتهاماتی به آنها وارد شد از جمله جاسوسی. بعد از تلاش های دیپلماتیک دولت انگلیس پیامی به ایران فرستاد و تونی بلر اعلام کرد که 48 ساعت آینده تعیین کننده خواهد بود. در کمتر از 48 ساعت رییس جمهور ایران از این جاسوسان دیدار کرد و به آنها کت و شلوار و شیرینی داد و آنان را رهسپار کرد. متن پیام چه بوده است , پنهان است.

ولادمیر پوتین به ایران آمد بر خلاف آنچه که احتمال می رفت که ممکن است جمهوری اسلامی زیر بار قرار دادی نا عادلانه در مورد خزر برود مذاکرات بر روی پرونده هسته ای ایران تمرکز یافت. پوتین در دیدار با رهبر ج.ا صحبت اصلی خود را در مورد پرونده هسته ای انجام داد. اینکه چرا رهبر را خطاب قرار داه نه احمدی نژآد را , به نظر من بر می گردد شناخت کامل آنها از مسایل داخلی ایران و ایینکه احمدی نژاد هم مانند خاتمی چیزی جز تدارکات چی نیست.

این مذاکرات توسط برخی از رسانه ها به «پیشنهاد اتمی پوتین » تعبیر شد اما علی لاریجانی از آن به عنوان «پیغام خاص »تعبییر کرد. طبیعتن تفاوتی است بین پیشنهاد و پیغام. پیشنهاد پوتین می تواند به اینگونه باشد که راه حلی ارایه شود و انتخاب به شنونده واگذار شود . پیغام , پیغام دهنده ای هم دارد. با توجه به مذاکرات پوتین قبل از آمدن به ایران با آلمان و فرانسه وبعضی مقامات آمریکا سوال اینست که آیا آنان پیغام دهنده هستند ؟ و آیا پیغام از همان مدل پیغام انگلیسی است؟ و آیا اعلام مذاکره لاریجانی در هفته آینده در همین راستا انجام می گیردو به معنی آن است که ج.ا تصمیم خود را گرفته است؟با توجه به این نکته که خود ج.ا اولین خبر مذاکره را اعلام کرده است. باید دید هفته آینده چه اتفاقی می افتد.

اما در همین راستا اسم بردن از «جنگ جهانی سوم» در خور توجه است. چرا جهانی؟ آیا در صورت وقوع هر گونه جنگی قرار است پای کشور های دیگر هم در این میان باز شود؟ متحدان ج.ا از سوریه گرفته تا حزب الله و دیگران در این اندازه نیستند که بخواهد جنگ جهانی نام بگیرد. این عبارت ممکن است برگردد به محتوای مذاکرات پوتین در اروپا. آیا در صورت بروز هر گونه جنگی آیا روسیه هم وارد جنگ خواهد شد؟

Tuesday, October 16, 2007

خزر

آیا جدایی بخشی از خزر سر آغاز تجزیه ایران خواهد بود؟

تا مبانی اندیشه حرکتی و عملی در حوزه اجتماعی شکل نگیرد, عملی واقع نمی شود و تا اندیشه به نسبت نیروهایی که با آن در تقابل است مستحکم و مستدل نیاشد امکان پیروزی در حیطه اجرا بسیار کم خواهد بود. این را از این جهت گفتم که اگر می خواهیم مساله تجزیه و جدایی را بررسی کنیم ابتدا باید به سراغ مبانی اندیشه گی آن برویم و در قسمت بعد به استحکام آن نظز بیافکنیم. استحکام امری نسبی است و تابعی از قوت و ضعف نیروی مقابل آن می باشد.

نمی دانم به این فکر کرده اید که اگر جمهوری اسلامی در خزر معامله ای کند که سبب از دست دادن بخش هایی خزر بشود ,به کرد , ترک , بلوچ یا هر کس که می خواهد از ایران جدا شود برای ماندن به عنوان جزیی از ایران چه خواهید داشت بگویید ؟ وقتی ما بخشی از کشور را به بیگانه ای می دهیم, آن هم بیگانه ای که هیچ گونه حق و سهمی از این مملکت ندارد, چطور می توانیم به مردمانی که در این سر زمین ها سالها زندگی کرده اند بگوییم شما حق جدایی خاک نداشته باشید؟ و اگر بخواهند چنین کنند سلاح بر روی آنها بکشید؟ جدایی بخشی از خزر مبانی اندیشه جدایی طلبان را تقویت نمی کند بلکه با ضعیف کردن این سوی قضیه, سبب ضعف مبانی استدلالی خواهد شد و نتیجتن با یک دید نسبی سبب استحکام آنسوی قضیه یعنی جدایی طلبان خواهد شد.

نمی توان گفت که جدایی بخشی از خزر و زیر بار رفتن ج.ا به یک قرارداد ننگین سببی مستقیم برای تجزیه ایران خواهد بود ولی تاثیری عمیق و تسریع کننده خواهد داشت. بر همه ایران پرستان است که نه فقط برای خزر بلکه برای موجودیت ایران صدای اعتراض خود را بلند کنند.

Monday, October 15, 2007

دریای کاسپین

این المستشفی؟

تا کنون دیده اید یا شنیده اید که کسی از یک طرف به پول احتیاج پیدا می کند و از سوی دیگر چون منبعی برای آن نمی یابد مجبور به فروش ساعت مچی , انگشتر یا گردن بند می شود و خریدار هم از این موقعیت فروشنده استفاده کرده و اشیا را به بهایی ناچیز می خرد. این شرایط در هر زمانی و در هر معا مله ای می تواند پیش بیاید وقتی یکی از طرفین معامله در نقطه اوج ضعف خود و دیگری در موضع برتر قرار داشته باشد , طرف قوی تر می تواند از قدرت خود برای عدم پرداخت بخشی از بهای معامله تستفاده نماید.

بر کسی نا پیدا نیست که جمهوری اسلامی دریکی از ضعیف ترین موقعیت های سیاسی خود است. طبیعتن هر گونه معامله ای که در این ارتباط دریای کاسپین صورت بگیرد طرف قویتر سعی خواهد کرد امتیازات بیشتری بگیرد و طرف ضعیف تر مغبون خواهد بود و مثال همان انگشتر فروشی خواهد داشت که در وقت معامله فقط بهای مورد نیاز برای رفع مشکل خود را می طلبد نه بهای اصلی معامله را. مشکل جمهوری اسلامی هم امروزه بر کسی پنهان نیست. ج.ا قسمتی از ایران را می دهد به نظر خود وسیله ای (اتم) برای بقا ودوام خود داشته باشد.البته در منطق ج.ا , نظام خود را مغبون نمی داند چون به گمان خود از کیسه ملت خرج کرده است نه از کیسه خود. اما امان از روزی که ملت حساب بخواهند.

روزگاری برای گرفتن ویزای دانشجویی آمریکا رفته بودم سوریه . شب هنگام دردی از انگشتان و قفسه سینم آغاز شد. هنگام سحر آنچنان درد داشتم که به حالت تهوع دچار شدم. کشان کشان خودم را به پذیرش رساندم و پرسیدم : «یا اخی ، این مستشفی؟ » (بعد ها فهمیدم این درد معده بوده که در ماه عذاب رمضان عود کرده بوده است.) اگر منافع ملی را معیار قرار دهیم . عملکرد ج.ا چه چپ و چه راست بسیار ضعیف و دردناک بوده است, چرا که آنان هر دو حفظ نظام را بر هر چیزی مقدم می دانند با شنیدن داستان خزر بر خود و ایرانی بودم شرم کردم وآنچنان دردی از این ج.ا مرا فرا گرفته است که به حالت تهوع رسیده ام می خو اهم از این حاکمان عرب بپرسم: «این المستشفی؟ »

Saturday, October 13, 2007

لوگوی عید فطر بالاترین

شباهت لوگوی عید فطر بالاترین و لوگوی جبهه مشارکت

ابتدا می خواستم در مورد آرم روز فطر که چه از لحاظ ظاهر و چه از لحاظ محتوا بی شباهت به آرم جبهه مشارکت ایران اسلامی نیست مفصل بنویسم ولی به همین نکته بسنده می کنم که به مدیران بالاترین بگویم اگر بخواهید هر روز نشانی از خود در بالاترین بگذارید که نشان از امورشخصیه شما داشته باشد و به ما هم یاد آوری کند که چهار دیواری خودتان است و اختیاری به همان روز گاری خواهید رسید که مستبدان در ایران زمین رسیدند. ما ملت در قهر کردن با مستبدین, استادیم.


اگر هم نیاز به پشتوانه حزب سیاسی برای حفظ رابطه خود با ایران (خانواده, بستگان ,اقوام) دارید , مانند اشکان دژاگه, البته در آن هیچ اشکالی نیست همان طور که ما کاربران با اسامی مستعار می نویسیم و شجاع تر از شما هم نیستیم, می توانید و باید آنرا صریح و واضح بیان کنید همه ما قطعن از این درک و شعور برخوردار هستیم که بفهمیم.

Thursday, October 11, 2007

ارثیه پدری

آقای روحانی مملکت ، ملک شما هم نیست. م


آقای روحانی چندین سال است که بر مصادر مختلف قدرت نشسته اید، این قدرت از سوی چه کسانی به شما واگذار شده است؟ آیا آنان انتخاب ملت بوده اند؟ آیا ملت آزادانه و در یک انتخابات آزاد اینان را به عنوان نماینده بر گزیده اند؟ خوب جواب همه این پرسش ها به این بر می گردد که آیا جمهوری اسلامی دموکراتیک است یا خیر؟ این سوال هم که جواب نمی خواهد آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است। م


آز آنجا که ج.ا دموکراسی نیست و شما قدرتتان را از جانب نماینده ملت کسب نکرده اید و مجلس ملی و مطبوعات آزاد برای نظارت بر عمل کرد شما وجود نداشته اند پس چطور شد که در قدرت باقی ماندید؟ غیر از این است که شما هم مملکت را ارث پدری خود می دانسته اید. وگرنه طبق همان دینی که عمامه اش را بر سر دارید شما غاصب محسوب می شوید. چطور حالا که در بین خودتان در افتادید تازه به یاد آوردهاید که مملکت ارث پدری تان نیست؟ آنروز که به لبنان و حماس و حزب الله کمک می کردید از خود نپرسیدید که این سرمایه ملت ایران است نه مال پدری ام و بهتر است اجازه کسب کنم. آنروز که چندین میلیارد به پای پروژه اتمی می ریختید یادتان نبود که این پول ها از ارث پدریتان نبوده؟اگر بخواهیم با آوانتاژ هم به شما نگاه بکنیم حق شما هم یک مسکنی در سمنان است نه بیشتر. با کلمات زیبا عوام فریبی کردن از همان دار و دسته خاتمی و اصلاح طلبان بر می آید.م

سناریو فریب ملی -2

کوچه علی چپ

آقای سحر خیز در بسیاری از بخشهای مقاله از

فعالان سیاسی و رهبران احزاب و گروههای ملی, اصلاح طلب و تحول خواه

اسم برده اید . پرسش این است برای چه؟ به چه کسی ملی گفته می شود؟ می توانید لطف کنید که این فعالین و گرو ههای ملی را نام ببرید؟ بگذارید من برای شما نام ببرم. در داخل ایران نیروهای ملی مذهبی هستند که قانون اساسی مصوب سال 67 ج.ا را قبول ندارند. اگر می گویید نه, رجوع کنید به ثبت نام آنان برای انواع و اقسام انتخابات که همواره گفته اند التزام عملی دارند نه اعتقاد به این قانون اساسی. در مورد خارج از کشوری ها هم گروههای ملی شامل جبهه ملی ایران است که در قطعنامه آخر خود صراحتن اعلام کرده است خواهان بر اندازی ج.ا از طریق مردم است. همان راهی که شما تهدید داخلی می دانید و برای خروج از آن سناریو می دهید. گروه بعدی هم که اتفاقن مذهبی هم است بنی صدر است که هفته ای نیست که برنامه خود را با درخواست از مردم ایران برای خیزش عمومی برای دفاع از آزادی و شرافت و عزت خود و دفع خطر حمله به ایران تمام نکند.

آقای سحر خیز ملی گرا کسی است که منافع ملی را معیار تصمیم گیری خود قرار می دهد نه منافع گروهی یا نظام سیاسی خاصی را. آقای خاتمی ملی نیست. آقای خاتمی در جواب دانشجویان دانشگاه تهران در قبال مجلس هفتم گفت که در برابر نظامی عقب نشسته است که به آن معتقد بوده است. انسانی که که منافع یک نظام سیاسی را به منافع ملت تر جیح می دهد ملی نیست. انسانی که تصمیم فردی و گروهی خود را به تصمیم خرد جمعی جامعه ترجیح می دهد دموکرات نیست. حال در سناریو خود, شما می خواهید که نیروهای ملی و ملت از سناریویی حمایت کنند که در آن نهایتن کسی می آید سر کار که ملی نیست و حقوق نظام را بر حقوق ملت ترجیح می دهد؟ آقای سحر خیز اینها را شما می دانید و لی خود را به کوچه علی چپ زده اید تا اینگونه القا کنید که هر کس از این سناریو حمایت نکرد و دنبال خیزش عمومی مردم برای برکناری ج.ا بود ملی نیست .تناقض شما از آنجا شروع می شود خیزش عمومی مردم را تهدید می شمارید درصورتی که آزادی تعین نظام سیاسی اولین حق ملی هر ملتی است.

Tuesday, October 9, 2007

سناریو فریب ملی -1

آقا ما گوسفند نیستیم!

مقاله ای از عیسی سحر خیز خواندم که به نظر می رسد استراژی پیشنهادی یا تصویب شده اصلاح طلبان برای انتخابات بعدی است. نکات بسیار زیادی در آن مطرح است و به همین دلیل بررسی آن در یک نوشته جای نمی شود و می خواهم تا پایان هفته هر شب به نکته از آن بپر دازم.

چکیده مطلب : ساختار کلی نوشته ایشان اینگونه است که در ابتدا تهدیدات روبروی کشور را مورد بررسی قرار می دهند و دولت نهم و مجلس هفتم را مسبب آن معرفی می کنند و می گویند که باید در انتخابات به صورت انبوه کاندیدا شد و تا عده ای از صافی شورای نگهبان بتوانند رد شوند و از طرفی مردم هم بین بد و بدتر باید بد را انتخاب کنند تا کشور از این ورطه نجات پیدا کند و برای تشویق مردم و بهبود اوضاع ارز دو شعار محوری استفاده کرد یکی استیضاح کردن احمدی نژاد در مجلس بعدی و باز گرداندن خاتمی بر ریاست جمهوری.

ایشان در پارگراف دوم می فرمایند:

نزديک تر شدن زمان وقوع خطرهاي داخلي و بين المللي و هرچه بيشتر در چشم انداز قرار گرفتن آن ها، ملت ايران و سران احزاب و گروه هاي سياسي ملي، تحول خواه و اصلاح طلب را روز به روز به اين نکته واقف مي کند که باعث و باني اين مسئله کسي نيست جز دولت احمدي نژاد و جمع بزرگي از وکيل الدوله هاي نشسته بر صندلي سبزرنگ مجلس هفتم، و از همه مهمتر رهبري و حزب پادگاني هدايت کننده ي اين دو رکن مهم نظام جمهوري اسلامي

آقای سحر خیز در ظاهر قضیه مسبب وظعیت امروز را به خوبی معرفی می کند ولی ظاهرن او فراموش کرده است که روز نامه امروز را فقط جوانان زیر 25 سال نمی خوانند که از اوضاع گذشته با خبر نبوده باشند. بگذارید اول مراحل رشد آنچه که در دوم خرداد روی دادرا مختصرن بگویم. ملت با همه بضاعتشان در دوم خرداد اقای خاتمی و اصلاح طلبان را با شعار آزادی مطبوعات آزادی احزاب آزادی انتخاب و آزادی آزادی انتخاب کردند. اصلاح طلبان از همان ابتدا در انجام خواسته های خود بازماندند و شروع کردند به فرافکنی که مجلس پنجم چنان است و چنین است. ما به عنوان مردم ,مجلس ششم را با اکثریت قاطع به اصلاح طلبان دادیم. آنان هم شیخی را در انجا گذاشتند که مجری اوامر رهبر بود تا خواست مردم. شاید برای اولین بار در تاریخ ج.ا رسمن چیزی به نام حکم حکومتی را رسمیت بخشید ند (حرکت در مسیر دموکراسی!!) و کاری هم از پیش نبردند طبق معمول شروع کردند دوباره به فرا فکنی . البته تا حدی حق هم داشتند . این بار نوبت شورای نگهبان بود و قوه قضاییه. آقای یزدی رفت کنار و آقای شاهرودی آمد. در مورد شورای نگهبان هم از نظر قانون اساسی ج.ا مردم کاری نمی توانستند بکنند. در مورد شورای نگهبان هم مشکل مشکل قانون اساسی بود. از آنجا که رهبر شورای نگهبان را انتخاب می کند و شورای نگهبان هم با نظارت استصوابی خبرگان را تایید می کند و خبرگان هم رهبری را معین می کند. امکان جاری شدن اراده مردم در بالاترین سطح سیستم وجود ندارد.بر همین اساس بحث تغییر قانون اساسی مطرح شد.

طی یک سخنرانی, آقای خاتمی قوین صحبت از تغییر قانون اساسی را خیانت قلمداد کرد. از این جا به بعد نیر وهای سیاسی بار و بندیل خود را بستند و رفتند کنج خلوت خود. البته غیر از این مورد هم بارها به آقای خاتمی مستقیم و غیر مستقیم گفته شد که در مورد مشکلات با مردم صحبت کند, یادم می آید در یکی از برنامه های تلویزیونی ایشان می گفتند ما سعی می کنیم مسایل را خودمان حل و فصل کنیم و بار حکومت را به دوش مردم نیندازیم (با یک لحن مظلو مانه و صورت سرخ هم می گفت). اصلاح طلبان بعد از این که فشار از پایین و چانه زنی از بالا را تبدیل به فقط چانه زنی از بالا کردند نیروهای سیاسی جامعه را غیر فعال کردند وآنان مایوسانه از صحنه رانده شدند چرا که هر چه در توان داشتند انجام داده بودند بدون آنکه نتیجه مثبتی بگیرند و حتا در مواردی نتیجه منفی هم گرفته بودند.م

این شرایط سرد سیاسی خود را از انتخابات دوم شوراها نشان داد. نیرو های سیاسی جامعه حکومت و حکومتیان از راست و چپ را به خود واگذار کردند. در هم چین شرایطی کسی آمد که گفت من 50 هزار تومان به شما می دهم یا یکی گفت من پول نفت می دهم و توده ای که از همه جا مانده و رانده بودند رفتند رای دادند. احمدی نژاد در هم چین شرایطی رییس جمهور شد. احمدی نژاد محصول خاتمی و اصلاحات بود. احمدی نژاد محصول توده گرایی بود که ازراندن نیرو های سیاسی از صحنه بوجود آمده بود. و عذر بد تر از گناه این است که شما اصلاح طلبان داستان فعالیت هسته ای را می دانستید و با این وجود در خواست سیاسی به حق مردم را خیانت شمردید. انتخابات مجلس هفتم در زمان خاتمی انجام شد و خاتمی هم مسوولیت همه مسایل را پذیرفت . وقتی از او در دانشگاه تهران پرسیدند گفت : من بین نظام و مردم , نظام را انتخاب کردم. مسولیت رانده شدن مردم از صحنه سیاست بر عهده شماست.آقای سحر خیزو آقاین اصلاح طلب مسوولیت این مجلس هم بر عهده شماست. آقایان اصلاح طلب و آقای خاتمی آن زمان که در انتخابات مجلس هفتم جانب نظام را گرفتید و مردم را از صحنه راندید, منافع ملی ایران را به خطر انداختید و این روز گار را پدید آوردید. باز هم می گویم که از همه مهم تر انکه حداقل خاتمی از ماجرای اتم با خبر بود ومیتوانست و می بایست پیشبینی این روز گاران را می کرد. آقای سحر خیز من باور نمی کنم که شما این مطالب را ندانید. شما خوب می دانید , اما من تنها نمی فهمم که چرا شما ما را گوسفند می بینید؟ آقای سحر خیز دست از فریب این مردم بردارید, به جای ماهی گرفتن از آب گل آلود بهتر است کمی راستی پیشه کنید و راه حقیقت را انتخاب کنید. ما هنوز نمرده ایم. ادامه دارد

Wednesday, October 3, 2007

سخنی با دانشجویان ملی ایران

سخنی با دانشجویان ملی ایران

جنبش دانشجویی ماهیتی ثابت ندارد و اصولن ما هیت آن تابعی از ماهیت نسل هایی است که به دانشگاه وارد می شوند و این شامل انجمن اسلامی دانشجویان هم می شود , هر چند که آنان هم چنان سعی کرده اند ماهیت مذهبی خود را حفظ کنند ولی انجمن دهه 60 با انجمن دهه 70 تفاوت دارد و همین طور دهه 70 با دهه 80. در دهه 60 انجمن اسلامی همان بود که انصار حزب الله در دهه 70 بودند و انجمن دهه 70 حیات خود را به عنوان یک تشکل در نو گرایی دینی امثال خاتمی و سروش بازتولید کرد و با به بن بست رسیدن نوگرایی دینی (از مدل خاتمی و سروش) در دهه 80, مطابق با جو زمانه گرایش ملی گرایانه به خود گرفت تا جایی که با هم پیمانان و پشتیبانان سیاسی سابق خود رودر رو ایستاد. م

در راستای این گرایش انجمن اسلامی و شرایط حاضر ایران که شرایطی وخیم به نظر می رسد به جا است که خواسته ای از انجمن اسلامی و دفتر تحکیم وحدت طلب شود. آز آنجا که جمهوری اسلامی روزنه ها را برای کوچکترین اعتراض ها بسته است به احتمال زیاد در آینده این اعتراض ها به شکل سیل یا انفجار بروز خواهد کرد . یعنی اصلن ماهیت رشد تدریجی نداشته باشد و به یک باره ورق برگردد. در همچین شرایطی ملت بر سر چند راهی تصمیم گیری قرار خواهد گرفت و به علت فضای احساسی آن مقطع امکان اطلاع رسانی به جا و موثر وجود نخواهد داشت. هر چه سطح اطلاعات جامعه بیشتر باشد , تصمیمی که خواهد گرفت صحیح تر و نزدیک تر به منافع آن جامعه خواهد بود. فرصت طلبان سیاسی کمتر موقعیت خواهند داشت تا ذهن جامعه را فریب دهند. برای رسیدن به چنان سطح آگاهی باید تا دیر نشده است آماده شد و اقدام کرد. نباید گذاشت تجربه با آقای خمینی دوباره تکرار شود و بعد از گذشت 30 سال تازه کتاب های قبل از انقلاب آقای خمینی گشوده شود و تازه فهمید که ایشان که بودند.م

یکی از وقایعی که بسیار بحث بر انگیز است و هنوز در مورد آن اطلاعات جامعی وجود ندارد, کوی دانشگاه تهران است. دفتر تحکیم وحدت اطلاعات جامع و کاملی با فیلم هایی که در آن روز ها تهیه کرده است در اختیار دارد. به جا است که از آنان خواسته شود که فیلم های و اطلاعات خود را در اینترنت در دسترس همگان قرار دهند (راه وروشش را آنان خود بهتر می دانند). و آز طرفی انجمن اسلامی و وابستگان آن به عنوان پشتیبانان خاتمی آرشیو کاملی از سخنرانی های مهم و حساس خاتمی و اصلاح طلبان در اختیار دارند که به جوانان امروز خوبی نشان می دهد که نسل ما چه مسیری را طی کرد و آنها با گذاشتن پا بر شانه تجربیات ما, افقی دور تر را ببینند و از این حلقه تکرار بیهودگی خارج شوند. این در خواست محکی برای انجمن اسلامی و دفتر تحکیم وحدت هم خواهد و نشان خواهد داد که براستی آنان چقدر در مسیر جدید خود پاسدار منافع ملی ایران هستند و نه ابزاری در دست اصلاح طلبان. م

در پایان این نکته را هم متذکر شوم که اگر کسی و گروهی از دادن اطلاعات به بهانه مصلحت یا منافع ملی یا ... اجتناب کرد,بدین معنی است که
آن عده بر این عقیده اند که بهتر و صحیح تراز خرد جمعی جامعه می اندیشند و خرد جمعی جامعه با داشتن این اطلاعات قادر به تصمیم گیری در جهت صلاح خود نیست. اینان گردش آزاد اطلاعات را تا جایی که به منفعت خودشان باشد قبول دارند و به منفعت جامعه در کلیت خود نمی اندیشند. اینان به دموکراسی اعتقادی نداشته و در به دنبال منافع گروهی و حزبی خود هستند. اینان با آنان که مردم را گوسفندانی بیش نمی دانند تفاوت ماهوی ندارند بلکه فقط روشهایشان متفاوت است. م




Saturday, September 29, 2007

آقای خاتمی , آیا شما از بازماندگان قادسیه هستید؟

آقای خاتمی , آیا شما از بازماندگان قادسیه هستید؟

چندی پیش جمله ای از خاتمی دیدم که در نگاه اول از زاویه حقیقت تاریخی به آن نگاه کردم . مثلن اینکه مفاد عهد نامه امام حسن چه بوده است که مطالب مربوط در پا نوشت ها موجود است. ولی بعدن پرسشی در ذهنم یافتم. جمله خاتمی این است : م

« اگر امام حسن (ع)صلح نمي كرد مسير اسلام منحرف مي‌شد»

اگر امام حسن صلح نمی کرد براستی چه اتفاقی می افتاد؟ اگر امام حسن دست به شمشیر می برد, تاریخ چگونه می شد و چه بر سر اسلام می آمد که خاتمی می گوید مسیر اسلام منحرف می شد؟ اصلن مسیر اسلام چه بوده است؟م

آنچه که در نگاه اول می توان دید اینست که اگر امام حسن صلح نمی کرد, دو پارگی خلافت تازه تازه تاسیس اسلامی که در زمان امام اول شیعیان شکل گرفته بود, عمیق تر می گشت.و اعراب معاویه با اعراب امام حسن وارد جنگ می شدند. واین جنگ های داخلی اعراب سبب تضعیف هر چه بیشتر خلافت اسلامی می گشت. و در نتیجه این تضعیف شدن داخلی سرزمین های فتح شده توسط مسلمانان از جمله ایران امکان و فرصت بیشتری می یافتند که استقلال خود را باز یابند. حکومت مرکزی در خلافت اسلامی شکل نمی گرفت یا اگر شکل می گرفت آنقدر ضعیف می بود که نمی توانست پایه های خود را در سرزمین های دور دست مانند خراسان بزرگ حفظ کند. ودر نتیجه شاید آنچنه که بعد ها به دست سامانیان اتفاق افتاد زودتر و با ماهیتی بیشتر ایرانی پدیدار می گشت.م

حال از این دید گاه شاید آقای خاتمی می اندیشد که ایران بایست فتح می گشت و باید هم زیر استعمار عرب باقی می ماند چرا که مسیر اسلام اینگونه بوده است و اگر اما صلح نمی کرد اسلا م از این مسیر خود که اکنون طی کرده منحرف می گشته است. اینجا باید از آقای خاتمی پرسید آیا شما از بازماندگان قادسیه هستید؟ آیا استقلال و سر افرازی ایران را خوشتر می دارید یا اسلام را؟م

Wednesday, September 26, 2007

توهین به نظام یا توهین به ملت

توهین به نظام یا توهین به ملت

از اصلاح طلبان مطلبی امروز دیدم در مورد اینکه توهین به احمدی نژاد، توهین به ملت ایران و یا تا حدی بالا تر تحقیر ملی از آن نامبرده شده است. آیا براستی چنین است یا این یک جنجال جناحی است ؟ آیا عده ای می خواهند از احساسات مظلوم پرستانه مردم ما استفاده سیاسی بکنند؟م

سوال اینست که در چه صورتی و برای چه کسانی این توهین ، توهین به ملت محسوب می شود؟ اگر نظام ج.ا دموکراسی بود و آقای احمدی نژاد در حضور همه احزاب و رسانه ها به طور دموکراتیک انتخاب می شد ، آنگاه نماینده ملت ایران محسوب می شد و توهین به ایشان ، توهین به ملت محسوب می گشت. پس کسانی که باور داند ج.ا نظام دموکراسی نیست ، دلیلی هم نباید برایشان وجود داشته باشد که این واقعه را توهین به ملت تصور کنند. گروه دوم کسانی هستند که با ج.ا مراوداتی دارند ولی انتخابات ریاست جمهوری را مخدوش می دانستند و معتقد به تقلبات گسترده در آن بودند مانند اصلاح طلبان.بنابر این تلاش اصلاح طلبان هم برای نشان دادن مساله به عنوان تحقیر ملی یک بازی سیاسی با مصرف داخلی است. گروهی که به راستی باید آنرا توهین به خود بدانند همان اصول گرایان و حامیان دولت هستند. از آنجا که ایشان نماینده نظام است این توهین ، توهین به نظام جمهوری اسلامی بود نه توهین به ملت ایران. م

به عنوان ایرانی از دیدن این صحنه منزجر گشتم (هر چند که رییس دانشگاه حرف دلم را می زد.)نه از این جهت که توهین به ملت ایران باشد ، بلکه از این جهت که چرا بعد از ۱۰۰ سال آزادی خواهی هنوز ملت ایران نماینده خود را برای دفاع از حیثیت و شرافت خود ندارد. این صحیح است که احمدی نژاد به رای ملت ایران نیست و بنابراین توهین به ما بر نمی گردد ولی ج.ا محصول شرایط و جامعه ایرانی است. یعنی همه ما در مقابل جامعه جهانی و تاریخ مسول هستیم و باید پاسخ گو باشیم و ما نمی توانیم و نباید از خود رفع مسولیت کنیم با این عنوان که آنان نماینده ما نیستند.

داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است.

داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. م

در راستای مطلب خانه از پای بست ویران است توسط آقای کمانگیر و پا نوشت های آن، مطلب زیر نگاشته شده است. م


افتخارات ملی تا جایی که به عنوان موتور محرکه ملت در راستای استقلال و آزادی عمل کده چیز خوبی است چون کارکرد خوبی دارد. مثلن این نوع افتخارات ملی که سبب میشود درحالت اشغال، کشور روحیه خود را حفظ کند و بدنبال استقلال طلبی برود. یا مثلن وقتی ج.ا مساله حقوق بشر را آمریکایی یا غربی مطرح می کند با تکیه بر پشتوانه تاریخی خواهان همچین حقی شد. در بسیار موقعیت ها هم به عنوان سپر دفاعی برای ملت عمل می کند که در پناه آن وقتی مورد هجوم قرار می گیرند با هم متحد شوند و انسجام خود را برای دفاع حفظ کنند. (این هجوم الزامن نظامی نیست ، مثلن هجوم فرهنگی اعراب).م

ولی نکته دیگری هم هست و آن اینست که بعضی مواقع این افتخارات ملی مانند مخدر عمل می کند। ملت با افتخار کردن به آنچه که گذشتگان انجام داده اند برای خود یک حس افتخار درونی خلق می کنند و دیگر انگیزه ای برای حرکت و تلاش برای ساختن افتخارات جدید یا اعتماد به نفس در خود احساس نمی کنند. این نه تنها در ایرانیان که در بسیاری از ملت هایی که زمانی قدرت اول جهان بوده اند وجود دارد. بنگرید در یونانی ها در ایتالیا یی ها ... حد اکثر افق آرزوهای آنان می شود برگشت به همان افتخارات گذشته و با همان ارزش های گذشته. نتیجه این خیال پردازی ها هم میشود یا انفعال یا فاشیسم. در همچین فضایی فاشیسم به سرعت رشد می کند چون دامن به رویاهایی می زند که زمینه های طبیعی و منطقی آن در جامعه فراهم نیست و می خواهد راه میانبر بزند.از لحاظ روان فردی هم این افتخارات برای اشخاص بیشتر جنبه مخدر برای سرپوش گذاشتن بر کثافت هایی است که اطرافش را گرفته نه درون مایه برای حرکت و ساختن.م

این که مرز این دو حالت کجا هست یعنی چه وقت موتور محرکه یا سپر دفاعی است و چه وقت به عنوان مخدر عمل می کند کمی پیچیده است ولی به گمان من (و شاید کمان گیر) در حال حاظر این افتخارات مانند یک ترمز در حال عمل کردن است। و مانع از آن شده است که جامعه ما کثا فتهای اطراف خود را ( از همان ها که کمان گیر مثال زد ) ببینند و بر علیه آن کاری بکنند। در جامعه ایران بخاطر عقیده بین انسان ها تبعیض قایل میشوند ، ایرانی راه میرود و باد به قب قب می اندازد که من زاده کورشم ،همان که همان لوح گلی را داشت. اینجا باید گفت که گیرم پدر تو بود فاضل، تو را از فضل پدر چه حاصل یا داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. م

آگر به بروز و ظهور تمدن ها هم نگاهی کنید معمولن این علت را ذکر می کنند که نسل اولی ها سخت کار می کنند چیزی می سازند و سر مایه ای اندوخته می کنند و به واسطه ای تجربیات راه و کار اداره جامعه و تولید ثروت را هم می آموزند. نسل های بعد شروع به استفا ده از امکانات موجود می کنند و کم کم به تن پروری خو کرده و دیگر توانایی های اجداد خود را نخواهند داشت. چه در اداره جامعه و چه در تولید ثروت . چون دیگر انگیزه ای ندارند و با افتخارات و ثروتهای گذشتگان خود خوش هستند. اینجا است که معمولن ملت های پایین دست بر این ملت غلبه می کنند و یا پیشی می گیرند. در این دنیای مدرن برای گریز زدن از هم چین فرآیندی در وازه های خود را به سمت ملت های دیگر باز می کنند تا کانون رقابت را به داخل جامعه خود منتقل کرده و ملت خود را از نخوت بدر آورند. یکی از نقش های من (و شاید شما ، کانادا استثنا است) این است که مثلن آلمانی یا فرانسوی از خواب خوش بیدار شود. م


Tuesday, September 25, 2007


قدرت آمریکا و ضربه فنی شدن جمهوری اسلامی

امروز سخنرانی رییس دانشگاه کلمبیا را گوش می کردم، به این فکر می کردم که وقتی نمی گذارند منتقدان و اندیشمندان داخلی حکومت را نقد کنند و از آن پرسش کنند، این هم مانند بقیه چیز ها به خارج از مرز ها منتقل می شود و توسط خارجی ها انجام می شود اندیشه و علم و پرسش ,مرز جغرافیایی نمی شناسد در محدوده کار علمی ،حرف اول و آخر را اندیشه میزند.بخش هایی از سخنرانی که در مورد آزادی بیان بود بسیار زیبا و اندیشمندانه می نمود.

جلسه نمونه زیبایی از بکار بردن نقد و آزادی بیان در برخورد با کسانی بوده است که بر زور و بازوی یا بر فریب و نیرنگ خود تکیه کرده اند و سخن راندن را از ملت خود سلب کرده اند سالها ملت خود را تحقیر کرده اند و آنان را مانند گوسفندانی دانسته اند که نیاز به چوپان دارند، در صورتی که همین اندیشمندان بااندیشه خود و با کلام خود قادرند که رییس جمهور یک مملکت را به چالش بطلبند رییس جمهوری همان حکومتی که خود را در اوج اقتدار علمی و صنعتی می داند. همان حکومتی که ادعای قدرت در عرصه جهانی دارد. همان حکومتی که ادعای ارایه عدالت برای جهان دارد. ج.ا در جنگ اندیشه در ثانیه اول ضربه فنی شد، اینها مدل جنگی انسان متمدن است، توپ و تانک مربوط به عصر بربریت انسان است. که البته اگر گریزی از آن نباشد از آن هم استفاده خوهند کرد. این اندیشمندان و فر هیختگان سرمایه ها و قدرت آمریکا هستند ، همان سرمایه هایی که ج.ا یا آنها را می کشد یا خفه می کند یا تطمیع می کند یا ... و در هر صورت مانع از بارور شدن آنها می شود. سر مایه یک جامعه، مجموعه توان مندی های انسانهای آن جامعه ست. سر مایه یک جامعه، اندیشه آن جامعه است.

راستی فکر کرده اید که جوان آمریکایی که همچین صحنه هایی را می بیند و در هم چین فضای آزادی رشد می یابد ، در آینده چه محصولی خواهد داد و چه بر تری هایی بر ما خواهد داشت؟از چه درجه عقلانیتی بهره مند خاهند شد؟ مقایسه کنید با جوانان ما که می فرستندشان ته چاه جمکران به دنبال نخود سیاه। چه کسی احمق است ما یا آنها ؟ ما حکومت مان اندیشمندانش را می بلعد و آنان بر اندیمندانشان ارج می نهند و شرایطی هم برای رشد چنین کسانی فراهم می کنند، چه کسی احمق است ما یا آنها ؟


Monday, September 24, 2007

آزادگی و دموکراسی

آزادگی و دموکراسی

یادم است دو سه هفته قبل از دوم خرداد سال 76 بود. داشتم با دوستان در خیابان آزادی پیاده می رفتیم به سمت میدان آزادی . صحبت سر خاتمی و انتخابات بود, همه یه جوری هیجان زده بودیم. جلوی وزارت کار به بچه ها گفتم : "چه میدونین خاتمی, خمینی نشه؟"

گفتند: "چطور ؟"

گفتم : خوب خمینی هم اول با شعار آزادی و حکومت مردمی آمد. زمانی که خمینی پاریس بوده بازرگان میرود پاریس و خمینی می پذیرد که نظام آینده ایران جمهوری دموکراتیک اسلامی باشد. حتا بهش گفتن ما میخواهیم اعلامیه جهانی حقوق بشر پیاده بشود. گفت: خوب بِشَد. گفتند: خوب سنگسار چه؟ گفت: اون اثباتش در اسلام شرایطی داره که محاله(ظاهرن در حضور 3 شاهد عادل مرد, اگر نخ از بین زن و مرد رد نشد اون وقت زنا اثبات میشود) و ... ولی وقتی آمد ایران گفت جمهوری اسلامی نه یه کلمه کم و نه یه کلمه زیاد. در سال 61 هم وقتی جبهه ملی در اعتراض به قانون قصاص اعتراض کرد حکم به ارتداد جبهه ملی داد. چطور فکر میکنین خاتمی اونجوری نشه خوب هر دو آخوندن.

بچه ها گفتند: خوب از او حمایت میکنیم تا زمانی که روی حرفاش بایسته.

گذشت این داستان و 8 سال بعد وقتی خاتمی به دانشگاه تهران رفت و دانشجو هایی که راه آزادی و دموکراسی را دنبال می کردند خاتمی را دروغگوخطاب کردند.او با پررویی آخوندیش گفت : من چه گفتم که اجرا نکردم ؟ گفتند: آزادی انتخاب (اشاره به انتخابات مجلس هفتم).

بازاو در کمال وقاحت بر گشت و گفت : من بین مردم و(حفظ) نظام , نظام رو انتخاب کردم.

بعد ها به دو سوال خیلی فکر کردم: اول اینکه چرا ما هر بار فریب کسانی را میخوریم که شعار دموکراسی سر می دهند ولی به آن باور ندارند ؟ آیا راهی هست هست که تشخیص داد که کی راست میگوید و کی دروغ؟ سوال دوم ایینکه در این صد سال اخیر ما بار ها آزادی بدست آوردیم ولی چرا از دست دادیم و نتوانستیم دموکراسی را نگه داریم؟ مثلن مشروطه , مصدق و سال 57.

در مورد اول به این نتیجه رسیدم که آدم وقتی در موضعی باشد که قرار باشد با نیروی بزرگتر از خودش برخورد کند , دموکرات میشود تا از این طریق نیرو جمع کند. یعنی دموکرات می شود چون ضعیف است. پس باید دید اون آدم از چه موضعی به دنبال دموکراسی هست از موضع ضعف و جمع آوری نیرو یا اینکه اعتقاد به دموکراسی به عنوان روش حکومتی بهتر دارد. خوب این خصیصه رو میشود در نحوه رفتار اون فرد با کسانی که کاملن متفاوت با اون فکر میکنند ولی به تساهل باور دارند جست و جو کرد. مثلن برخورد خمینی با شاپور بختیار نشان گر این می توانست باشد که خمینی به دموکراسی معتقد نیست و به دنبال امیال شخصی اش و کسب قدرت است (مسایل پیش آمده بین خمینی و بختیار و تحلیل های او در آن مقطع زمانی خود نوشتار های دیگری میطلبد ولی در حین این جستار بختیار را شخص بزرگی یافتم). ولی این روش تشخیص در مورد خاتمی خوب کار نمی کرد. چون خاتمی در همچین موقعیتی قرار نگرفته بود.

سوال دوم کمی پیچیده تر بود, در وحله اول هر مرحله از بدست آوردن آزادی و از دست دادن آنرا را جداگانه بررسی میکردم و خوب دلایلی پیدامیکردم مثلن در مورد مشروطه , مساله امنیت خواهی , در سال 32, کودتا و در سال 57 , خمینی مسول بود و.... همه این حرف ها درست بود ولی هنوز چیزی کم داشت. سوال دیگر این بود که ملت های دیگر هم این شرایط را داشتند و بعضی از فر آیند بنای دموکراسی عبور کردند و بعضی نه, مثل آمدن هیتلر بعد از جمهوری وایمار در آلمان. این مرحله از فکرم همزمان بود با خارج شدنم از ایران. متوجه تفاوتهای زیادی در روش اندیشیدن و خصایل خودم با آدمهای اطراف شدم. در طی مراحلی متوجه شدم که من شخصن آدم مستبدی هستم در حالی که دموکراسی خواه یعنی دموکرات هم هستم و البته نه از موضع ضعف و جمع آوری نیرو بلکه از موضع اینکه روش بهتری برای حکومت هست, ولی انسان آزاده ای نیستم. تفاوت من با آدمهای اطرافم در این بود که انها کم وبیش یه چیزی به نام آزادی فردی داشتند که من در حکومت آخوندی حتا اسمش رو نشنیده بودم. هر وقت در ایران صحبت آزادی میشد آنرا با دموکراسی قاطی میکردیم. و دموکراسی را از دید کارکرد مورد مقایسه قرار میدادیم, غافل از اینکه دموکراسی علاوه بر همه مزایای کارکردیش , سیستم حکومتی هست که آزادی فردی شخص به طور حد اکثردر آن تامین میشود. ولی ایینکه آزادی فردی چرا ایینقدر مهم هست که سیستم حکومتی باید بر اساس آن بنا شود بحثی طولانی است ولی همین قدر بگویم که کشف آزادی فردی و ثمره تمرین کردن آنیکی از بزرگترین دستاوردهای زندگی ام محسوب میشود.

شاید روزی بنویسم که شاخصه های روانی انسان آزاد چیست. ولی هر چه که بود دیگر خودم را دموکرات نمی نامیدم من خودم رودر درجه اول انسان آزاد میدانستم. بعد ها اسم این آزادی شخصی را گذاشتم آزادگی.متاسفانه آخوند های شیعه این معنا را نیز مانند معانی دیگر قلب کردند, آنچه که از آزادگی معنا کرده بودند تنها ایستادن در برابر حکومت جبار بود. آزادگی در معنای اصیل خود به معنای ساختن قوانین ذهنی خود به دست خود است.

تفاوت شاخصه های روانی این آدم جدید با آدم قبلی, من را به درک بهتر از محیط اطرافم و آدمهای دیگر رساند। خمینی که هیچ , خاتمی هم دیگر برایم آن آدم سابق نبود। متوجه شدم که چقدر راحت میشود تشخیص داد که کی با چه دیدی به دموکراسی نگاه میکند. خاتمی انسان آزادی خواه به آن معنا که بختیارو مصدق بودند, نبود چون هرگز پا در راه آزادی شخصی نگذاشته بود. قوانینی که او با آن زندگی می کرد نه توسط خود او که توسط خدای او تعیین شده بود. چیزی که در خاتمی نبود آزادگی بود. تا زمانی که ما رهبرانی انتخاب کنیم که به خود آزادی ایمان نداشته و آنرا در شخصیت خود نداشته باشند, بر اثر نیروی بازگرداننده ای که از جامعه و آدمهای مستبد آن نشات میگیرد دوباره به عقب باز میگردیم و این رهبران هم زود تر از بقیه تسلیم میشوند. پس جواب سوال دوم خود را اینگونه دادم که اولن ما انسان آزاد در جامعه ایران به لحاظ تعداد کم داریم و دوم اینکه رهبرانی انتخاب نکردیم که آزاده بوده باشند. خاتمی دموکراسی را برای ثبات رژیم میخواست نه برای آزادگی مردم.

یک سوال دیگردر این میان برایم بود که خوب ما مردمی داریم استبداد زده و اینها استبداد را دوباره باز تولید می کنند. پس چطور میشود از این حلقه بسته خارج شد. توضیح دادن آزادی شخصی برای مردمی که آنرا نچشیده اند مثل توضیح دادن درد غربت است برای کسی که هرگز از خانه خود دور نبوده است. ولی راه حلی باید باشد برای اینکه این امکان به افراد داده شود که آنرا امتحان کنند. از لحاظ ساختاری از آنجا که حکومت دیکتاتوری به علت نداشتن مسیر پس خور(فیدبک) ناپایدار هست, تغییر و تحولات ناگزیر است و در این هنگام میشود در مسیر بنا کردن سیستم دموکراسی گام برداشت. برای این منظور هم به رهبری نیاز داریم که خود آزاده باشد تا آخرین نفری باشد که از جاده آزادی بر میگردد نه اولین نفر. برای تمایز رهبر آزاده و رهبری صرفن دموکراسی خواه شاخصه های کلامی و روانی انسان آزاده را باید در او جست و جو کرد. بعد از گذر از پرورش انسانهای آزاد, خود اینها تبدیل به محافظان آزادی خواهند شد و استبداد دیگر باز تولید نخواهد شد.م.


Saturday, September 22, 2007

بالا ترین -2


پیشنهاد تشکیل جمع منتخب اعضای بالاترین برای وضع قوانین در آن


این نوشته در نقد مطلبی است به عنوان رفراندوم، دموکراسی و بالاترین(داورخان و کوهیار...) . هدف از طرح همچین مباحثی یافتن راه کار مناسب برای اداره یک جامعه مجازی از نوع بالاترین می باشد.

قوانین اولیه به عنوان قوانین پایه که توسط موسسان وضع شده باید باشد که ضامن بقای سیستم باشد و اصولن این حق بنیان گذاران است و از مالکیت آنها سر چشمه می گیرد. البته اگر مینیمم باشد بهتر است. در مورد سایر قوانین مانند تغییر ایجاد شده, دموکراسی مستقیم در اینجا یک ایرادی دارد و آن مشکل مدیریتی است. چون مالکیت متعلق به موسسان است و آنها تمهیدات خاص خود را خواهند داشت در جهت سود دهی که ممکن است با نظرات اعضا دچار یک سو تفاهماتی شود و از طرف دیگر قابل به توضیح برای عموم نباشد یا شاید در خارج از محدوده درک اعضا قرار گیرد (به دلایل تکنیکی). در این حالت رای گیری مستقیم به بهبود سیستم کمکی نمی کند. در این حالت بسیاری از اعضا در بهترین حالت به رای اعضای شناخته شده و مورد قبول خود تکیه خواهند کرد که همان حالت نمایندگی را پدید می آورد.

با بیان دیگر باید بهبود سیستم را تعریف کرد اعضا از بهبود یک برداشتی دارند و موسسان برداشت دیگر. به توافق رسیدن بر سر یک منافع مشترک بر عهده چه کس یا کسانی است؟ این جایش در دموکراسی مستقیم پیشنهاد شده برای بالاترین خالی است. اگر این کار به عهده خود موسسان گذاشته شود میشود استبداد محسنه و اگر به عهده جمعی منتخب از کاربران .میشود گفت که به دموکراسی در تصمیم گیری نزدیک تر شده است. اینکه این نوع دموکراسی چه مزایای نسبت به ا استبداد محسنه دارد , بحثی جداگانه است.

آز آنجا که این مساله بالا بر پایه مالکیت انحصاری بوجود می آید , ممکن است بحث سهام سود مند جلوه نماید ولی به نظر من کارساز نیست. چون اکثریت سهام (بالای 51 درصد) به موسسان تعلق خواهد داشت. و طبیعتن اکثریت آرا هم متعلق آنها است . در جامعه واقعی اگر سهام دار از عمل کرد هیات مدیره راضی نباشد, سهام خود را نقد می کند و باعث افت ارزش سهام میشود و این به معنی است که دارایی شرکت سقوط می کند و بدین ترتیب سهام دارانی که حتا اکثریت را هم ندارند قادر به تا ثیر گذاری یا نشان دادن نارضایتی خود از سیستم هستند. ولی در اینجا هر کس سهام دار شود بیخ ریش خودش است. طرح تظمین باز خرید سهام هم به این ایراد کمک می کند اما آن نقش سهام واقعی را در تاثیر گذاری بر تصمیمات هیات مدیره را نخواهد داشت. از طرفی سهامداران هم نمایندگی اعضا را ندارند. یعنی سهام در برطرف کردن مشکلات مالی کمک خواهد کرد ولی در تصمیم سازی خیر

پیشنهاد من همان تشکیل یک جمع منتخب اعضا برای وضع قوانین است.

Wednesday, September 19, 2007

ما نمی دانستیم

دوست دختر دوستم (هر دو آلمانی)روزی به من گفت وقتی به ملت های دیگر اروپایی میرسم نمی گویم آلمانی هستم می گویم هلندی هستم.البته بعد آقاهه سعی کرد مساله را ماسمالی کند. هنوز در آلمان بسیاری شرم گین از آنچه هستند که توسط فاشیسم روی داد. اسم هیتلر از فحش خواهر و مادر بدتر است. آلمانی هایی که به کشور های اطراف سفر می کنند اکثرن تجربه های بدی بخاطر ملیتشان داشته اند. همچنان شرم گینند و هم چنان سعی در زدودن آن اعمال ننگین فاشیست دارند.(البته این داستان ها برای ملیت های اروپای غربی و آمریکا است , نه ما) یک جمله یا بهتر بگویم دروغ معروفی هم در برخورد با مسایل جنگ دوم استفاده می کنند: ما نمی دانستیم. آلمان بعد از چند نسل تازه دارد از زخم های فاشیست کمر راست می کند.

امروز وقتی خبرهمکاری شیمیایی ایران و سوریه را در رادیو فردا دیدم یاد این جمله افتادم. آیا ما هم روزی بخاطر ملیتمان خوار و ذلیل خواهیم شد و مجبور خواهیم بود بگوییم : ما نمی دانستیم؟ امیدوارم ,نباشم که آن روز را ببینم.

بالاترین -1

آیا بالاترین سیستمی دموکرات است؟

برای پاسخ دادن به این پرسش میتوان از دو زاویه به قضیه نگاه کرد.یکی اززاویه مجرای قانون گذاری و دیگری اززاویه خروجی سیستم. بگذارید اول از زاویه مجرای قانون گذاری به آن بنگریم. همه ما به عنوان اعضای بالاترین در چهار چوب قوانین و مقرراتی فعالیت میکنیم. آگر این قوانین توسط اکثریت اعضا طرح وتصویب می شد، می شود گفت که نماینده خواست این جامعه است و از مجرای دموکراتیک وضع شده اند پس سیستم شکل گرفته دموکرات است هر چند که قوانین به نظر شخصی من اشتباه به نظر آید.ولی داستان از آنجا آغاز می شود که ما در شکل دهی قوانین نقشی نداریم. پس از نظر مجرای قانون گذاری دموکرات نیست. آیا قوانین به گونه ای هستند که بتوانیم آنها را دموکراتیک بنامیم یا خیر؟

از زاویه خروجی سیستم صفحه اول بالاترین را در نظر میگیریم.در امتیاز بندی لینک ها برای رفتن به صفحه اول ظاهرن موسسان در نظر دارند که صفحه اول بالاترین صرفن صفحه سیاسی یا اجتماعی نباشد، به همین دلیل امتیاز لینک های سیاسی یا اجتماعی برای رفتن به صفحه اول می بایست بسیار بیشتر از باقی لینک ها باشد. بالا بودن امتیاز لینک های سیاسی و اجتماعی خود نشان می دهد خواست اکثریت فعال یک خواست سیاسی و اجتماعی است در صورتی که صفحه اول نشان دهنده همچین خواستی نیست، بلکه نشان دهنده خواست موسسان است. یعنی موسسان به طور دینامیک سعی در اعمال نظر خود در صفحه اول دارند نه نظر کلیت اعضا. یعنی به این معنی است که آنها نظر شخصی خود را از نظر خرد جمعی این مجموعه برتر می دانند. عیبی هم در این نوعرفتار وجود ندارد، می تواند اینگونه باشداین حق موسسان است. ولی به نظر من ما دیگر نمی توانیم آنرا دموکراتیک بنامیم بلکه باید بگوییم یک کلاب خصوصی است با این قوانین هر که می پسندد بفرماید داخل


نکته که باید اشاره کنم این است که اگر قوانین به تصویب اکثریت اعضا یا نمایندگان منتخب آنها می رسید آنگاه همین جامعه با همین قوانین دمکرات محسوب میشد. به نظر من با توجه به تغییرات جدید و مسایل ذکر شده ، بعد از راه اندازی گروهها موسسان بالاترین یک گروه مشاوره منتخب اعضا به نسبت تعداد اعضا انتخاب نمایند و قوانین و تغییرات لازمه را به نظر و رای اکثریت آنها مشروط کنند. این کار چند حسن دارد. یکی اینکه مجوعه بالاترینی ها احساس مشارکت خواهند داشت در فر آیند تصمیم سازی. ممکن است خروجی سیستم همان باشد که موسسان در نظر گرفته اند ولی در این استبداد محسنه موجودحس مشارکت و پاسداری کمترشکل می گیرد. دوم اینکه بار مسولیت موسسان بالاترین هم کاسته شده و بر روی منتخبین توزیع میشود که خود امکان فراغت و درجه آزادی بیشتر بای پویایی را فراهم میکند

آیا این قوانین بالاترین یک بستر دینامیک برای تکامل تدریجی این جامعه مجازی فراهم می کنند ؟ یا اینکه باید تکامل این جامعه با یک هزینه افزایشی در هر مرحله از تکامل طراحی شود؟ به عبارت دیگر این قوانین جامعه مرکز گرا هستند یا جامعه خود گردان(اتونوموس)؟ در نوشتار بعدی به این قضیه بپردازم.در ضمن این بالاترین دوباره کند شده است.

Tuesday, September 18, 2007

حمله به کدام علت؟اتم یا جمهوری اسلامی؟

دو نکته در مورد مطلب «یک قدم نزدیکتر به جنگ» از کمانگیر

اول: یک دلیل که غربی ها ذکر می کنند در مورد اینکه نمی توانند خیلی برای نتایج فشار های سیاسی صبر کنند این است که می گویند اگر خیلی صبر کنیم و فشار های سیاسی نتیجه ندهد و در ایم میانه ایران اورانیم زیادتری غنی کند ،خود حمله به تاسیسات باعث آلودگی میشود. شاید بشود گفت یکی از دلایلی که البرادعیدر گزارش اخیر به پایین بودن سطح غنی سازی ا شاره کرده ، ای باشد

دوم:فعالیت های هسته ای یا مداخله جنگی ج.ا در عراق؟ به نظر من اولی محتمل تر می نماید و ظاهرن دومی حالت برنامه پشتیبان را دارد. اولی پتانسیل اجماع جهانی را دارد و این احتمال را هم دارد که در قالب نیروهای چند ملیتی از طرف سازمان ملل طبق بند ۷ شورای امنیت که اجازه عملیات نظامی را می دهد صورت گیرد. ظاهرن تا اینجا فرانسه انگلیس چین و آمریکا هم موافق به کار گیری هم چین ابزاری هستند. (چین اگر موافق هم نباشد ، مخالف هم نیست) در مورد روسیه نمی دانم، شاید بعد از این سفر پوتین به ایران در مهر ماه موضع روسیه هم مشخص شود. در صورتی که این مسیر به سر انجام نرسد طرح دوم محتمل به نظر می رسد اما طبیعتن نه در غالب نیروی بین المللی. طرح دوم در واقع به ج.ا می گوید جام زهر هسته ای از آنها که قبلن نوشیدید نیست ، یعنی حتا اگرفعالیت های هسته ای را فردا متوقف کنید، باز هم به معنی جستن از خطر نیست بلکه مشکل با رفتار شما (ج.ا) است که از ماهیت شما است. و به قول عباس عبدی فراموش نکنیم که پرونده های بین المللی ج.ا هم همچنان باز هستند. م.

Saturday, September 15, 2007

چه کنیم؟

آقای داور نبوی در بالاترین سوالی پرسیده است که مطلب زیر نگاهی به این پرسش است.


یک سووال همیشه در ذهن من بوده، این سووال رو از شما می پرسم: اگر قرار باشه من بمونم توی زندان و نتونم حرف بزنم و بعد از سالها رنج کشیدن و مقاومت کردن، وقتی می آم بیرون هیچکس منو نشناسه و فراموش شده باشم و از جامعه عقب مونده باشم و ....... یا اینکه بگم غلط کردم و بیام بیرون و سعی کنم با هوشمندی خودم رو حفظ کنم و همون حرف هایی که فکر می کنم درسته بزنم و هر روز بنویسم و از آزادی و استقلال و عدالت و آرمانهای انسانی دفاع کنم.... به نظر شما کدومش درسته؟ من راه دوم رو انتخاب کردم و همیشه خودم رو به همینت دلیل محکوم کردم. به نظر شما کدومش درسته؟



به نظر من اصلن نباید طوری حرکت کرد که به آنجا رسید. فکر می کنم اگر ما مبارزه می کنیم برای زندگی و اگر چیزی قرار باشد با این زندگی در تضاد بیافتد یک جای کارش می لنگد. یعنی در شناخت پیرامون یا طراحی راه و روش یا در اجرا مبارزه به خطا رفته ایم. منظورم از شناخت پیرامون شناخت جامعه ,مشکلات , خصایص , نقاط قوت و ضعف از یک سو و آرمان ها و سطح توانایی های خود (یا مجموعه همراه) از سوی دیگر است. یعنی اگر کار به اینجا کشید, استراتژی مبارزه غلط بوده است. مگر اینکه در قبال زندانی شدن بهایی چند برابر از طرف مقابل ستانده باشید در قالب همان استراتژی , مثالش گاندی در هند. یعنی اگر شخص بهایی بپردازد بدون ایینکه بهایی از طرف مقابل ستانده باشد ,بیشتر به نظرم حرکت همه با منی کرده تا یک حر کت همه با همی. این حالت را من میگذارم آفساید. آنقدر طرف در شناخت مجموعه و اجرا به جلو تاخته که از آن جمع جدا شده و تک افتاده. به طوری که برای حکومت صرف داشته که با او برخورد کند. ولی اگر همه با هم باشند خوب هزینه های حکومت برای برخورد زیاد میشود. در این حالت هم معمولن قدرت بر خورد نمی کند اول سعی میکند این اتحاد را بشکند و بعد فاصله بین آنها را زیاد کند و بعد با تک تک برخورد کند و یکی یکی حذف نماید. ولی جایی است که حکومت آنقدر حلقه و دایره را تنگ می کند که دیگر جای نفس کشیدن هم نمی ماند. اینجا باید از ان مجموعه خارج شد و از خارج از آن مجموعه با تکیه بر داخل راه حل یافت. مثلن در زمان آلمان هیتلری اگر بر خی روشنفکران آلمان خارج نمی شدند چه کسی می خواست آلمان پس از جنگ را به عهده بگیرد و در نهایت المان تجزیه شده را بعد از 50 سال متحد سازد. فکر نمی کنم کسی نقش ارزشمند ویلی برانت را در این میانه بتواند نادیده بگیرد. اینجا قبل از رسیدن به مرحله برخورد باید با حفظ پرنسیپ های شخصی و آرمانی توقف کرد و همه چیز را باز نگری کرد و یا از آن مجموعه بیرون آمد و از استحاله شدن در آن فضا پرهیز کرد.

از دید گاهی دیگر هم اگر این مساله را بخواهم بررسی کنم از دید گاه فرد گرایی انسان مدرن است. انسان سنتی جامعه را مقدم بر خود می دانسته است بخاطر همین فدا شدن برای جامعه , ارزش محسوب می شده است مانند شهادت. انسان مدرن فرد گرا است یعنی فردیت خود را مقدم بر جامعه می داند. البته بدون جامعه خوشبخت هم خوشبخت نمی شود. (برتراند راسل) این به معنی بی ارزش بودن جامعه در نزد فرد نیست بلکه اولویت ها جابجا شده است. من فکر می کنم در ایران هم در مقایسه با دهه 50 که عصر مکتب گرایی بوده این تحول رخ داده است که ایرانی ها بسیار فرد گرا تر شده اند. دیگر کسی به دنبال قربانی کردن خود برای آرمان یا مکتبی نیست و محور فعالیت هایش این خود است. چیزی که اپوزیسیون ما در نظر نگرفته و نمی گیرد همین ماهیت فرد گرایی است که منافی قهرمان گرایی گذشته است. هر نوع روش مبارزه ای که با این فردیت در تضاد قرار گیرد نه تنها محکوم به شکست است که ارتجاعی نیز محسوب میشود. با این دید گاه رسیدن به مرحله زندان و برخورد و یا توبه نامه نوشتن یا ماندن در جامعه مذبور و استحاله شدن تحت هر گونه شرایط که فردیت انسان را زیر سوال می برد , نادرست می نماید.