Monday, September 24, 2007

آزادگی و دموکراسی

آزادگی و دموکراسی

یادم است دو سه هفته قبل از دوم خرداد سال 76 بود. داشتم با دوستان در خیابان آزادی پیاده می رفتیم به سمت میدان آزادی . صحبت سر خاتمی و انتخابات بود, همه یه جوری هیجان زده بودیم. جلوی وزارت کار به بچه ها گفتم : "چه میدونین خاتمی, خمینی نشه؟"

گفتند: "چطور ؟"

گفتم : خوب خمینی هم اول با شعار آزادی و حکومت مردمی آمد. زمانی که خمینی پاریس بوده بازرگان میرود پاریس و خمینی می پذیرد که نظام آینده ایران جمهوری دموکراتیک اسلامی باشد. حتا بهش گفتن ما میخواهیم اعلامیه جهانی حقوق بشر پیاده بشود. گفت: خوب بِشَد. گفتند: خوب سنگسار چه؟ گفت: اون اثباتش در اسلام شرایطی داره که محاله(ظاهرن در حضور 3 شاهد عادل مرد, اگر نخ از بین زن و مرد رد نشد اون وقت زنا اثبات میشود) و ... ولی وقتی آمد ایران گفت جمهوری اسلامی نه یه کلمه کم و نه یه کلمه زیاد. در سال 61 هم وقتی جبهه ملی در اعتراض به قانون قصاص اعتراض کرد حکم به ارتداد جبهه ملی داد. چطور فکر میکنین خاتمی اونجوری نشه خوب هر دو آخوندن.

بچه ها گفتند: خوب از او حمایت میکنیم تا زمانی که روی حرفاش بایسته.

گذشت این داستان و 8 سال بعد وقتی خاتمی به دانشگاه تهران رفت و دانشجو هایی که راه آزادی و دموکراسی را دنبال می کردند خاتمی را دروغگوخطاب کردند.او با پررویی آخوندیش گفت : من چه گفتم که اجرا نکردم ؟ گفتند: آزادی انتخاب (اشاره به انتخابات مجلس هفتم).

بازاو در کمال وقاحت بر گشت و گفت : من بین مردم و(حفظ) نظام , نظام رو انتخاب کردم.

بعد ها به دو سوال خیلی فکر کردم: اول اینکه چرا ما هر بار فریب کسانی را میخوریم که شعار دموکراسی سر می دهند ولی به آن باور ندارند ؟ آیا راهی هست هست که تشخیص داد که کی راست میگوید و کی دروغ؟ سوال دوم ایینکه در این صد سال اخیر ما بار ها آزادی بدست آوردیم ولی چرا از دست دادیم و نتوانستیم دموکراسی را نگه داریم؟ مثلن مشروطه , مصدق و سال 57.

در مورد اول به این نتیجه رسیدم که آدم وقتی در موضعی باشد که قرار باشد با نیروی بزرگتر از خودش برخورد کند , دموکرات میشود تا از این طریق نیرو جمع کند. یعنی دموکرات می شود چون ضعیف است. پس باید دید اون آدم از چه موضعی به دنبال دموکراسی هست از موضع ضعف و جمع آوری نیرو یا اینکه اعتقاد به دموکراسی به عنوان روش حکومتی بهتر دارد. خوب این خصیصه رو میشود در نحوه رفتار اون فرد با کسانی که کاملن متفاوت با اون فکر میکنند ولی به تساهل باور دارند جست و جو کرد. مثلن برخورد خمینی با شاپور بختیار نشان گر این می توانست باشد که خمینی به دموکراسی معتقد نیست و به دنبال امیال شخصی اش و کسب قدرت است (مسایل پیش آمده بین خمینی و بختیار و تحلیل های او در آن مقطع زمانی خود نوشتار های دیگری میطلبد ولی در حین این جستار بختیار را شخص بزرگی یافتم). ولی این روش تشخیص در مورد خاتمی خوب کار نمی کرد. چون خاتمی در همچین موقعیتی قرار نگرفته بود.

سوال دوم کمی پیچیده تر بود, در وحله اول هر مرحله از بدست آوردن آزادی و از دست دادن آنرا را جداگانه بررسی میکردم و خوب دلایلی پیدامیکردم مثلن در مورد مشروطه , مساله امنیت خواهی , در سال 32, کودتا و در سال 57 , خمینی مسول بود و.... همه این حرف ها درست بود ولی هنوز چیزی کم داشت. سوال دیگر این بود که ملت های دیگر هم این شرایط را داشتند و بعضی از فر آیند بنای دموکراسی عبور کردند و بعضی نه, مثل آمدن هیتلر بعد از جمهوری وایمار در آلمان. این مرحله از فکرم همزمان بود با خارج شدنم از ایران. متوجه تفاوتهای زیادی در روش اندیشیدن و خصایل خودم با آدمهای اطراف شدم. در طی مراحلی متوجه شدم که من شخصن آدم مستبدی هستم در حالی که دموکراسی خواه یعنی دموکرات هم هستم و البته نه از موضع ضعف و جمع آوری نیرو بلکه از موضع اینکه روش بهتری برای حکومت هست, ولی انسان آزاده ای نیستم. تفاوت من با آدمهای اطرافم در این بود که انها کم وبیش یه چیزی به نام آزادی فردی داشتند که من در حکومت آخوندی حتا اسمش رو نشنیده بودم. هر وقت در ایران صحبت آزادی میشد آنرا با دموکراسی قاطی میکردیم. و دموکراسی را از دید کارکرد مورد مقایسه قرار میدادیم, غافل از اینکه دموکراسی علاوه بر همه مزایای کارکردیش , سیستم حکومتی هست که آزادی فردی شخص به طور حد اکثردر آن تامین میشود. ولی ایینکه آزادی فردی چرا ایینقدر مهم هست که سیستم حکومتی باید بر اساس آن بنا شود بحثی طولانی است ولی همین قدر بگویم که کشف آزادی فردی و ثمره تمرین کردن آنیکی از بزرگترین دستاوردهای زندگی ام محسوب میشود.

شاید روزی بنویسم که شاخصه های روانی انسان آزاد چیست. ولی هر چه که بود دیگر خودم را دموکرات نمی نامیدم من خودم رودر درجه اول انسان آزاد میدانستم. بعد ها اسم این آزادی شخصی را گذاشتم آزادگی.متاسفانه آخوند های شیعه این معنا را نیز مانند معانی دیگر قلب کردند, آنچه که از آزادگی معنا کرده بودند تنها ایستادن در برابر حکومت جبار بود. آزادگی در معنای اصیل خود به معنای ساختن قوانین ذهنی خود به دست خود است.

تفاوت شاخصه های روانی این آدم جدید با آدم قبلی, من را به درک بهتر از محیط اطرافم و آدمهای دیگر رساند। خمینی که هیچ , خاتمی هم دیگر برایم آن آدم سابق نبود। متوجه شدم که چقدر راحت میشود تشخیص داد که کی با چه دیدی به دموکراسی نگاه میکند. خاتمی انسان آزادی خواه به آن معنا که بختیارو مصدق بودند, نبود چون هرگز پا در راه آزادی شخصی نگذاشته بود. قوانینی که او با آن زندگی می کرد نه توسط خود او که توسط خدای او تعیین شده بود. چیزی که در خاتمی نبود آزادگی بود. تا زمانی که ما رهبرانی انتخاب کنیم که به خود آزادی ایمان نداشته و آنرا در شخصیت خود نداشته باشند, بر اثر نیروی بازگرداننده ای که از جامعه و آدمهای مستبد آن نشات میگیرد دوباره به عقب باز میگردیم و این رهبران هم زود تر از بقیه تسلیم میشوند. پس جواب سوال دوم خود را اینگونه دادم که اولن ما انسان آزاد در جامعه ایران به لحاظ تعداد کم داریم و دوم اینکه رهبرانی انتخاب نکردیم که آزاده بوده باشند. خاتمی دموکراسی را برای ثبات رژیم میخواست نه برای آزادگی مردم.

یک سوال دیگردر این میان برایم بود که خوب ما مردمی داریم استبداد زده و اینها استبداد را دوباره باز تولید می کنند. پس چطور میشود از این حلقه بسته خارج شد. توضیح دادن آزادی شخصی برای مردمی که آنرا نچشیده اند مثل توضیح دادن درد غربت است برای کسی که هرگز از خانه خود دور نبوده است. ولی راه حلی باید باشد برای اینکه این امکان به افراد داده شود که آنرا امتحان کنند. از لحاظ ساختاری از آنجا که حکومت دیکتاتوری به علت نداشتن مسیر پس خور(فیدبک) ناپایدار هست, تغییر و تحولات ناگزیر است و در این هنگام میشود در مسیر بنا کردن سیستم دموکراسی گام برداشت. برای این منظور هم به رهبری نیاز داریم که خود آزاده باشد تا آخرین نفری باشد که از جاده آزادی بر میگردد نه اولین نفر. برای تمایز رهبر آزاده و رهبری صرفن دموکراسی خواه شاخصه های کلامی و روانی انسان آزاده را باید در او جست و جو کرد. بعد از گذر از پرورش انسانهای آزاد, خود اینها تبدیل به محافظان آزادی خواهند شد و استبداد دیگر باز تولید نخواهد شد.م.


No comments: